صفات پروردگار

تأليف: شيخ ابن باز - رحمه الله –

 الحمد لله، والصلاة والسلام على رسول الله وعلى آله وصحبه أما بعد:

روزنامه شرق الاوسط در شماره 3383 مورخه 3/4/1408ه مقاله اي را به قلم دكتر محي الدين صافي تحت عنوان[من أجل أن نكون أقوى أمة] (براي اينكه مقتدرترين امتها باشيم) به چاپ رسانده است آنچه را در مورد اختلاف سلف و خلف در مورد بعضي از صفات الله تعالي بيان داشته بود نظر من را به خود جلب نمود كه عين سخنان ايشان را در اينجا مي آوريم:" در قرآن آياتي كه خداوند متعال را به وسيله بعضي از صفات مخلوقين توصيف نمايد وجود دارد  چنانكه مي فرمايد:*يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِم*[1] «دست خدا بالاي دستهاي آنهاست»*كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلا وَجْهَه*[2] «همه چيز جز روي پروردگار نابود مي شود.»*الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى*[3] «پروردگار رحمان بر عرش قرار گرفته است.» علما در فهم اين آيات دو راه را پيموده اند؛ بهترين آن، راه و روش سلف است و آن اين است كه: آنچه را خداوند براي خودش ثابت كرده بدون بيان كيفيت و چگونگي آن و مثال زدن برايش و بدون تعطيل نمودن از صفاتش برايش ثابت كنيم. آنها خواسته اند ذات پروردگار را از صفاتش خالي و تعطيل نگردانند هر چند با اين وصف يقيين داشته اند ظاهر اين آيات مقصود نبوده است و اصل اين است كه خداوند متعال را از تمام چيزهايي كه او را مانند مخلوقين قرار مي دهد تنزيه نماييم چنانكه مي فرمايد:*لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِير*[4] «چيزي مانند او نيست و او شنوا و بيناست.» اما راه و روش خلف اين است كه: اين كلمات را تأويل نمايد و از ظاهرش منصرف و معنايش را مورد توجه قرار دهد. لذا دست به معني قدرت است و وجه به معني ذات است و استواء به معني استيلاء  و چيره شدن و حاكم گرديدن مي باشد چون دليل قطعي و يقيني بر اينكه خداوند جسم نيست وجود دارد چنانكه مي فرمايد:*لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِير*[5] «چيزي مانند او نيست و او شنوا و بيناست.» هر دو شيوه بيان شده در توضيح صفات صحيح مي باشند و در كتابهاي مورد اعتماد كه علماي معروف آن را نگاشته اند موجود مي باشد. الي آخر…"

خداوند ما و او را مورد عفو خويش قرار دهد. ايشان به تحقيق در اين مورد اظهار مي دارد كه سلف يقيين داشته اند كه ظاهر آيات مقصود نمي باشد دچار خطا گشته است. سلف - رحمهم الله – و كساني كه بر اساس طريقه آنها تا به امروز حركت كرده اند چيزي را كه خداوند از صفات كمال براي خويش ثابت كرده يا رسول الله - صلي الله عليه و سلم- برايش ثابت كرده اثبات نموده اند و معتقد به اثبات حقيقت صفات اثباتي آنگونه كه لايق به جلال پروردگار باشد بدون تحريف و يا تعطيل و يا بيان چگونگي و تمثيل آن و بدون تأويل نمودن از ‌ظاهر آن بودند و اعتقادشان بر اين بود كه تفسير و توضيح آن به كسي تفويض نگرديده است.

شيخ الاسلام ابن تيميه - رحمه الله – در رساله[الفتوى الحموية] بيان مي دارد كه نص عبارت ايشان را مي آوريم:[روى أبو بكر البيهقي في الأسماء والصفات بإسناد صحيح عن الأوزاعي قال: كنا -والتابعون متوافرون- نقول: إن الله تعالى ذكره فوق عرشه، ونؤمن بما وردت به السنة من الصفات، فقد حكى الأوزاعي وهو أحد الأئمة الأربعة في عصر تابعي التابعين الذين هم: مالك إمام أهل الحجاز، والأوزاعي إمام أهل الشام، والليث إمام أهل مصر، والثوري إمام أهل العراق، حكى شهرة القول في زمن التابعين بالإيمان بأن الله تعالى فوق العرش، وبصفاته السمعية، وإنما قال الأوزاعي هذا بعد ظهور مذهب جهم المنكر لكون الله فوق عرشه، والنافي لصفاته ليعرف الناس أن مذهب السلف كان يخالف هذا. وروى أبو بكر الخلال في كتاب السنة عن الأوزاعي قال: سئل مكحول والزهري عن تفسير الأحاديث فقالا: أمرُّوها كما جاءت. وروي أيضا عن الوليد بن مسلم قال: سألت مالك بن أنس وسفيان الثوري والليث بن سعد والأوزاعي عن الأخبار التي جاءت في الصفات فقالوا: أمروها كما جاءت، وفي رواية قالوا: أمروها كما جاءت بلا تكييف، وقولهم رضي الله عنهم: أمروها كما جاءت رد على المعطلة، وقولهم: بلا كيف رد على الممثلة. والزهري ومكحول هما أعلم التابعين في زمانهما، والأربعة الباقون أئمة الدنيا في عصر تابعي التابعين ومن طبقاتهم حماد بن زيد، وحماد ابن سلمة وأمثالهما) إلى أن قال رحمه الله (وروى الخلال بإسناد كلهم أئمة ثقات عن سفيان بن عيينة، قال: سئل ربيعة بن أبي عبد الرحمن عن قوله تعالى: {الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى} كيف استوى قال: الاستواء غير مجهول، والكيف غير معقول، ومن الله الرسالة، وعلى الرسول البلاغ المبين، وعلينا التصديق. وهذا الكلام مروي عن مالك بن أنس تلميذ ربيعة بن أبي عبد الرحمن من غير وجه (ومنها) ما رواه الشيخ الأصبهاني وأبو بكر البيهقي عن يحيى ابن يحيى قال: كنا عند مالك بن أنس فجاء رجل فقال يا أبا عبد الله {الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى} كيف استوى؟ فأطرق مالك برأسه حتى علاه الرحضاء ثم قال: الاستواء غير مجهول، والكيف غير معقول، والإيمان به واجب، والسؤال عنه بدعة. وما أراك إلا مبتدعا فأمر به أن يخرج. فقول ربيعة ومالك: الاستواء غير مجهول، والكيف غير معقول، والإيمان به واجب، موافق لقول الباقين: أمروها كما جاءت بلا كيف، فإنما نفوا على علم الكيفية ولم ينفوا حقيقة الصفة، ولو كان القوم قد آمنوا باللفظ المجرد من غير فهم لمعناه على ما يليق بالله لما قالوا: الاستواء غير مجهول، والكيف غير معقول. ولما قالوا: أمروها كما جاءت بلا كيف فإن الاستواء حينئذ لا يكون معلوما بل يكون مجهولا بمنزلة حروف المعجم، وأيضا فإنه لا يحتاج إلى نفي علم الكيفية إذ لم يفهم عن اللفظ معنى، وإنما يحتاج إلى نفي علم الكيفية إذا أثبتت الصفات. وأيضا فإن من ينفي الصفات الخبرية أو الصفات مطلقا لا يحتاج إلى أن يقول بلا كيف، فمن قال أن الله ليس على العرش لا يحتاج أن يقول بلا كيف، فلو كان مذهب السلف نفي الصفات في نفس الأمر لما قالوا بلا كيف، وأيضا فقولهم: أمروها كما جاءت يقتضي إبقاء دلالتها على ما هي عليه فإنها جاءت ألفاظ دالة على معاني، فلو كانت دلالتها منفية لكان الواجب أن يقال أمروا لفظها مع اعتقاد أن الله لا يوصف بما دلت عليه حقيقة وحينئذ تكون قد أمرت كما جاءت ولا يقال حينئذ بلا كيف أو نفي الكيف عما ليس بثابت لغو من القول] (ابوبكر بيهقي در مورد اسماء و صفات با سند صحيح از اوزاعي روايت مي كند كه گفت: ما و جملگي تابعين مي گوييم: خداوند متعال بر بالاي عرشش قرار دارد و به آنچه از طريق سنت در زمينه صفات وارد شده ايمان داريم. اوزاعي كه يكي از چهار ائمه معروف در زمان تابعين بود(مالك امام اهل حجاز، اوزاعي امام اهل شام، ليث امام اهل مصر و ثوري امام اهل عراق بود.) نقل مي نمايد: در زمان تابعين ايمان به اينكه خداوند بالاي عرش قرار دارد و صفات خبري شنيده شده در موردش ثابت است به صورت يك عقيده مشهور در آمده بود. اوزاعي اين را بعد از ظاهر شدن مذهب جهم كه منكر بودن خداوند بر عرش بود و صفات را نفي مي نمودند اظهار داشت تا با اعلان آن مردم بدانند مذهب سلف با اين عقيده مخالف است.

ابوبكر خلال در كتاب السنة از اوزاعي نقل مي كند كه گفت: از مكحول و زهري در مورد تفسير احاديث سؤال شد هر دو جواب دادند: آن را همانگونه كه وارد شده مرور كنيد و همچنين از وليد بن مسلم روايت مي كند كه گفت: از مالك بن انس، سفيان ثوري، ليث بن سعد و اوزاعي در مورد اخبار وارد شده در زمينه صفات سؤال كردم همگي گفتند: همانگونه كه وارد شده آن را مرور نماييد. و در روايتي آمده است: آن را همانگونه كه وارد شده  بدون بيان كيفيت مرور كنيد. سخنان ايشان -رضي الله عنهم- كه مي گويند: آن را به همان صورت وارده مرور كنيد رد كردن عقيده معطله مي باشد و اينكه قيد بلاكيف يعني بدون بيان چگونگي كه اهل تمثيل و تشبيه بر آن مي افزايند را رد مي كنند.

زهري و مكحول در زمان خويش عالمترين تابعين بودند و چهار نفر ديگر، امامان همه مردم در عصر خويش بودند و از جمله كساني كه در طبقه آنها هستند حماد بن زيد و حماد بن سلمه و امثال آنها هستند. شيخ الاسلام در ادامه بيان مي دارد كه: خلال با سند صحيح كه رجال آن جملگي پيشواياني مورد اعتمادند از سفيان بن عيينه روايت مي كند كه گفت: از ربيعه پسر        ابو عبدالرحمان در مورد*الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى*«پروردگار رحمان بر عرش قرار گرفته است.» سؤال كردم كه چگونگي استواء را بيان دارد. جواب داد: استواء نامعلوم نيست اما كيفيت آن با عقل درك نمي شود؛ رسالت از جانب پروردگار مي باشد و رساندن آن به صورت آشكارا وظيفه رسول مي باشد و بر ما هم لازم است آن را تصديق نماييم. و اين سخنان از مالك بن انس شاگرد ربيعه پسر ابو عبدالرحمان در بيش از يك صورت روايت شده است كه از آن جمله شيخ اصبهاني و ابوبكر بيهقي از يحيي پسر يحيي روايت مي كند كه گفت: ما نزد مالك بن انس بوديم كه مردي آمد و گفت: اي ابا عبدالله در مورد*الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى* برايمان بيان داريد كه استواء چگونه است؟ مالك سر را به زير انداخت و سكوت نمود تا جاييكه عرق بر چهره اش ظاهر شد آنگاه اظهار داشت: استواء معلوم است و چيز مجهولي نيست ولي كيفيت آن قابل درك براي عقل نيست؛ ايمان داشتن به آن واجب و سؤال نمودن در مورد آن بدعت است و گفت تو را جز مردي بدعتگذار نمي بينم آنگاه دستور به اخراج كردنش صادر كرد. و اين سخنان با گفته ديگران موافق مي باشد كه گفتند: به همان صورت كه وارد شده آن را بدون بيان كيفيت مرور نماييد. آنها دانستن كيفيت را نفي نمودند و حقيقت صفت را انكار نكردند و در صورتي كه آنها به لفظ تنها بدون فهم معنايش آنگونه كه لايق به الله است ايمان مي آوردند نمي گفتند: استواء مجهول نيست و كيفيت آن قابل درك نمي باشد و يا نمي گفتند: آن را بدون بيان كيفيت مرور كنيد چون در آن صورت استواء معلوم نبود بلكه چيزي مجهول و ناشناخته همچون حروفي بي نقطه اي مي بود و همچنين در صورتي كه معناي آن از لفظ كلمه فهم نشود احتياج به نفي نمودن علم كيفيت و چگونگي آن نبود بلكه در صورتي كه صفات ثابت شوند نفي نمودن علم كيفيت مورد احتياج خواهد بود. و همينطور اگر كسي صفات خبري يا بطور مطلق صفات را انكار نمايد احتياج به بيان نفي كيفيت ندارد لذا اگر كسي منكر بودن خداوند بر عرش باشد احتياج به گفتن نفي چگونگي آن هم ندارد و در صورتي كه طريقه سلف نفي كردن صفات در واقع و نفس الامر باشد بدون كيفيت را چون قيدي به دنبال توضيح آن نمي آوردند و همچنين جمله: آن را به همان صورت وارد مرور كنيد مقتضي دلالت كردنش بر آن چيزي است كه واقعيت دارد چون الفاظ براي بيان معاني آورده شده اند و در صورتي كه دلالت كردنشان منتفي باشد واجب بود كه گفته شود لفظ آن را مرور كنيدو معتقد باشيد كه خداوند متعال به واسطه آنچه به طور حقيقي بر او دلالت مي نمايد قابل توصيف نيست و آنگاه ممكن بود به همان صورت آمده مرورش نمود و در چنين حالي در توضيحش لازم نبود بدون كيفيت را بيان دارند و نفي كردن كيفيت و چگونگي از چيزي كه هنوز ثابت و محقق نيست يك سخن لغو و بيهوده خواهد بود.)

اين توضيح مذهب سلف در مورد قضيه است كه بسيار واضح مي باشد آنها صفات كمالي را كه خداوند در كتابش براي خويش ثابت كرده يا رسولش - صلي الله عليه و سلم – در حديث صحيح بيان داشته برايش ثابت مي نمايند و معتقدند آنچه آيات و احاديث صحيح در اين مورد بيان مي دارند مقصود و قابل فهم است ولي آنها آن را تأويل و تكييف نمي كنند بلكه دانستن كيفيت و چگونگي آن را به خداوند سبحان واگذار نمود و پروردگار را از اينكه مثل و مانند مخلوقات باشد تنزيه مي كنند همانگونه كه مي فرمايد:*لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِير*«چيزي مانند او نيست و او شنوا و بيناست.» و يا مي فرمايد: *وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ*«هيچكس همتاي او نبوده و نيست» و مي فرمايد:*فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثَالَ إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لا تَعْلَمُون*[6] «براي خداوند مثال نزنيد همانا خداوند مي داند و شما نمي دانيد.»

اما در توضيح اين سخن نويسنده مقاله كه مي گويد:" روش خلف تأويل كردن اين كلمات و منصرف شدن از ظاهر آن است و در آخر مي گويد: هر دو روش و طريقه بيان شده صحيح مي باشند و در كتابهاي مورد اعتماد از علماي معروف ذكر شده اند." مي گويم: اين خطاي بزرگي است و هر دو شيوه صحيح نمي باشند بلكه طريقه سلف صحيح و واجب است پيروي شود چون عمل به كتاب و سنت و تمسك جستن به همان چيزي است كه اصحاب رسول الله - صلي الله عليه و سلم- و تابعين و پيروان نيكوكارشان از امامان مشهور و معروف به آن عمل كرده اند و همچنين در آن خداوند سبحان به وسيله اثبات صفات كمال از صفات ناقص منزه گشته استو پروردگار متعال از صفات جمادات و ناقصها معدومات تنزيه گشته كه آن حق مي باشد اما تأويل كردنش بر اساس گفته هاي علماي خلف از پيروان كلام خلاف حق مي باشد و سپردن حكميت به عقل ناقص است و اظهار نظر كردن در مورد خداوند بدون علم است و تعطيل نمودن و نفي صفات كمال از پروردگار است لذا به خيال خويش از تشبيه فرار كرده اند اما در واقع دچار تعطيل كردن پروردگار از صفات كمال گشته كه در حقيقت تشبيه نمودن باري تعالي به جمادات و ناقصات همانگونه كه گذشت مي باشد. و اينكار موجب نفي كردن صفات كمال از پروردگار مي باشد چيزي كه خودش آن را در كتاب خويش ثابت و پيامبران مكرمش او را با آن صفات توصيف كرده اند، در كتاب گراميش به صراحت از آن سخن گفته و بندگانش را به واسطه دارا بودنش ستايش و براي بيان آن بهترين پيامبرانش را ارسال داشته و آفريدگانش را بر اساس آن بيافريده و قبولش را در فطرت آنها به وديعت نهاده است.

در صورتي كه آن متكلمان اهل تأويل بر اساس منهج سلف صالح حركت مي كردند و صفات كمال را آنگونه كه شايسته و لايق به پروردگار باشد برايش ثابت كنند و هب نفي تكييف و بيان چگونگي و تمثيل آن بپردازند به حق مي رسيدند و از مخالفت پيامبران و قبول حكميت عقل مي رهيدند.

خلاصه مطلب اينكه:

راه و شيوه سلف همان حقي است كه پيمودنش و اعتقاد به آن واجب است اما آنچه كه بعضي از علماي خلف به آن مبادرت كرده اند و اقدام به تأويل نصوص در مورد صفات پروردگار متعال كرده اند باطل و مخالف با كتاب خدا و سنت رسولش - صلي الله عليه و سلم – و سيره سلف صالح مي باشد. بنابراين واجب است از آن عدول كرد و در مقابل نصوص كتاب و سنت و اثبات آنچه كه اثبات نموده و نفي كردن آنچه كه نفي نموده است. و در همان حال به آنچه كه معاني به آن دلالت مي كند كه حق و ثابت براي پروردگار هستند ايمان آورد چيزي كه در آن با هيچ فردي از مخلوقاتش همانگونه كه گذشت مشابه نيست.

و در اينكه مي گويد:" دليل يقييني بر اينكه خداوند جسم نيست موجود است" سخني بدون دليل ارائه داده است چون در كتاب و سنت وصف كردن خداوند به جسمانيت نفي نشده است بنابراين در همچون مواردي لازم است سكوت را اختيار كرد چون مصدر و مأخذ صفات پروردگار متعال توقيفي است و در اين وادي راهي براي عقل وجود ندارد لذا در همان حد و حدودي كه در نصوص كتاب و سنت موجود است بايد توقف نمود.

و با اين حال خطاي گفته دكتر محي الدين صافي روشن مي گردد آنجا كه بيان مي دارد:"بنابراين بر ما لازم است و بايد بر اين نكته متفق باشيم كه هر فرد از علماي مسلمين در عالم اسلام در شرايط كنوني بخواهد به هر كدام از دو طريق و شيوه عمل كند كارش درست و موافق حق بوده است." چون حق همانگونه كه بيان داشتيم همان است كه سلف - رحمهم الله – آن را برگزيده اند و مخالف آن باطل و تركش واجب و بيان نمودن بطلانش و آشكار نمودن حق آن براي مردم لامز است و اينكار از جمله همكاري نمودن در نيكيها و تقوا و انكار منكرات و دعوت به سوي حق مي باشد از خداوند مي خواهم كه ما و جميع مسلمانان را براي فهم كردن دينش و پايدار نمودن بر آن و حركت كردن بر اساس آنچه كه قرآن و سنت رسول ناصح امين عليه الصلاة و السلام ما را به آن را هنماست و شيوه اي كه پيشينيان صالح اين امت در زمينه اسماء و صفات خداوند بر آن بوده و در تمام موارد حق موفق بدارد و برادر ما دكتر محي الدين صافي را توفيق بازگشت به حق و تمسك به آن و ترك كردن مخالفتش را عنايت فرمايد كه او بدرستي سرپرست و توانا بر آن است و صلي الله وسلم علي نبينا محمد و آله و صحبه.

و بر اين اساس علماي سلف از اهل سنت و جماعت حركت كرده اند. شيخ الاسلام در رساله[الحموية] مي گويد: كتاب خدا و سنت رسولش از اول تا آخر آن سپس عموم سخنان اصحاب و تابعين و بعد سخن باقي ائمه را نگاه كنيد كه به صورت نص و آشكارا بيان مي دارد كه خداوند متعال همان بلند مرتبه اعلي است كه بالاي همه اشياء قرار دارد  و بر بالاي همه چيزها و بالاي آسمانها و عرش قرار دارد. چنانكه مي فرمايد:

 *إِلَيْه يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ يَرْفَعُه*[7]«سخن پاك به سوي او بالا مي رود و عمل صالح را بلند مي گرداند.»*إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَرَافِعُكَ إِلَي*[8]«هر آيينه من تو را بر مي گيرم و به سوي خود بالا مي برم.»*أَأَمِنتُم مَّن فِي السَّمَاء أَن يَخْسِفَ بِكُمُ الأَرْض*[9]«آيا در كسي كه در آسمان است امين هستيد از اينكه شما را در زمين فرو برد»*أَمْ أَمِنتُم مَّن فِي السَّمَاء أَن يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حَاصِبًا*[10]«آيا از كسي كه در آسمان است ايمن هستيد از اينكه بر شما سنگ بباراند»*بَل رَّفَعَهُ اللّهُ إِلَيْه*[11]«بلكه خداوند او را به سوي خود بالا برد»*يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّمَاء إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْه*[12]«امور را از آسمان به زمين تدبير مي كند آنگاه همان امور به سوي او بالا مي رود.»*يَخَافُونَ رَبَّهُم مِّن فَوْقِهِمْ*[13]«از پروردگارشان كه بر بالاي آنهاست مي ترسند»*ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْش*[14] «سپس بر عرش قرار گرفت» در هفت موضع آن را بيان داشته است و بعد مي گويد: و امثال اين نصوص آنقدر زياد هستند كه شمارش آنها به سختي صورت مي گيرد. و همچنين در احاديث صحيح و حسن نيز به همين صورت بيان شده است چنانكه در قصه معراج رسول الله - صلي الله عليه و سلم- به سوي پروردگارش و جريان نزول ملائكه از نزد پروردگار و صعودشان به پيش او و در حديث رسول الله - صلي الله عليه و سلم- در مورد ملائكه هايي كه در شب و روز به دنبال هم وارد مي شوند آمده است: آنهايي كه شب را در ميان شما به روز رسانده اند به سوي پروردگارشان بالا مي روند؛ از آنها سؤال مي كند در حاليكه خود از آنها به حال بندگانش عالمتر است و همچنين در حديث مربوط به خوارج مي فرمايد:**أَلَا تَأْمَنُونِي وَأَنَا أَمِينُ مَنْ فِي السَّمَاءِ يَأْتِينِي خَبَرُ السَّمَاءِ صَبَاحًا وَمَسَاءً**[15] (آيا مرا امين نمي دانيد در حاليكه من امين كسي هستم كه در آسمان است خبر آسمان را هر صبح و شام برايم مي آرود.) و در ادامه شيخ الاسلام بيان مي دارد كه:" امثال اين را تنها خداوند قادر به شمارشش مي باشد كه از جمله رساترين متواتر است لفظي و معنوي است و بيشتر از علوم ضروري و بديهي علم يقيني به ارث مي آورد كه رسول الله از طرف پروردگار رساننده اين پيام است و امت را نيز به آن دعوت نموده كه پروردگار عالم بر عرش فوق آسمانها قرار دارد و به همين صورت و بر اين اساس خداوند متعال خلقت همه امتها اعم از عرب و عجم در جاهليت و اسلام را بر آن سرشته است به جز كسي كه شيطان آن را به انحراف و گمراهي كشانده و او را از فطرتش دور كرده باشد و اگر آنچه را در اين زمينه از سلف نقل شده جمع آوري نماييم تعداد آن به صدها و هزاران مي رسد. الخ"

با توجه به توضيحاتي كه داده شد براي خواننده روشن گرديد آنچه را كه احمد محمود دهلوب به سلف نسبت مي دهد كه استواء را به استيلا و سلطه تفسير كرده اند يك غلط فاحش و دروغي صريح است و درست نيست كه به آن توجه نمود؛ كلام سلف صالح در اين موضوع آشكار و متواتر است كه ابن تيميه - رحمه الله – آن را در تفسير استواء به علو و بر بالاي عرش بودن توضيح داده است و اينكه ايمان به آن واجب و كيفيت و چگونگي اش را جز خداوند نمي داند. اين معني از مادر مؤمنان ام سلمه -رضي الله عنها- و از ربيع بن ابوعبدالرحمن استاد مالك - رحمه الله – نيز روايت است و آن بدون شك حق است و در اينكه عقيده اهل سنت و جماعت آن است شكي وجود ندارد؛ در باقي صفات نيز چون گوش، چشم، رضا، غضب، دست، پا، انگشت، سخن گفتن، اراده و … همينگونه است در مورد همه آنها گفته مي شود: آنها از جهت لغت عرب معنايشان واضح و آشكار است واجب است كه به داشتن اين صفات براي خدوند ايمان داشت ولي كيفيت آن براي ما مجهول است و جز خداوند كسي آن را نمي داند و همراه آن بايد ايمان داشت به اينكه صفات خداوند سبحان همگي كاملند و پروردگار متعال به هيچ چيز از مخلوقات خويش شبيه نيست لذا علم او چون علم ما نيست و دست او چون دست ما نيست و انگشتان او چون انگشتان ما نيست و رضاي او چون رضاي ما نيست و در باقي صفات نيز به همين صورت مي باشد همانگونه كه مي فرمايد:*لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ وَهُوَ السَّمِيعُ الْبَصِير*[16] «چيزي مانند او نيست و او شنوا و بيناست.»*قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ*اللَّهُ الصَّمَدُ*لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ*وَلَمْ يَكُنْ لَهُ كُفُوًا أَحَدٌ*[17]«بگو او خداي يگانه است. خداي بي نياز است كه همه به او نيازمندند. نه (فرزندي) زاده و نه زاده شده است. و هيچكس همتاي او(نبوده) و نيست.»*هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيًّا*[18] «آيا براي او شبيهي هست؟» معنايش اين است كه هيچ فردي شبيه پروردگار متعال نيست. و باز مي فرمايد:*فَلا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثَالَ إِنَّ اللَّهَ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لا تَعْلَمُون*[19] «براي خداوند مثال نزنيد همانا خداوند مي داند و شما نمي دانيد.» و آيات در اين معني بسيارند.

بر مسلمان واجب است كه به آنچه خداوند متعال و رسولش از آن خبر داده اند و اصحاب -رضي الله عنهم- و نيكوكاران پيرو آنها بر آن بوده اند تمسك جويد و از سخنان اهل بدعت كه از كتاب و سنت اعراض نموده اند و انكار كرده اند و عقلهاي خويش را حاكم گردانيده اند لذا هم گمراه كرده اند و هم خودشان گمراه شده اند. از خداوند متعال خواهانم كه مرا و همه مسلمانان را از گمراهيهاي زمان فتنه حفظ گرداند و ما را از وسوسه هاي شيطان و پيروي نمودن گامهايش برحذر و در پناه خويش مصون گرداند كه او قادر و توانا بر انجام آن مي باشد.

و صلي الله علي نبينا محمد و آله و صحبه



[1] فتح 10

[2] قصص 88

[3] طه 5

[4] شوري 11

[5] شوري 11

[6] نحل 74

[7] فاطر 10

[8] آل عمران 55

[9] ملك 16

[10] ملك 17

[11] نساء 158

[12] سجده 5

[13] نحل 50

[14] اعراف 54

[15] متفق عليه

[16] شوري 11

[17] سوره اخلاص

[18] مريم 65

[19] نحل 74

http://eeman.blagfa.com

استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع جایز است