شرح مسائل الجاهليه محمد بن سلیمان التمیمی 

  تأليف: محمد بن صالح فوزان

 قسمت هشتم :

مسئله صد و پانزده

سخني را بدون علم به خداوند نسبت دادن

اصل گمراهي اين است كه سخني را بدون علم به خداوند نسبت دهند.

شرح

اصل گمراهي عالم و منشأ آن همان نسبت دادن سخني به خداوند بدون علم به آن است. نسبت دادن سخني به خداوند بدون علم و آگاهي از شرك بزرگتر است و به همين خاطر  خداوند مي فرمايد:*قُلْ إِنَّمَا حَرَّمَ رَبِّيَ الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَالإِثْمَ وَالْبَغْيَ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَأَن تُشْرِكُواْ بِاللّهِ مَا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا وَأَن تَقُولُواْ عَلَى اللّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ*[1] «بگو كه پروردگار من انواع فاحشه گري چه آشكار و چه پنهان را حرام نموده است و گناه و ظلم به ناحق و اينكه براي خداوند شريك قرار دهيد چيزي كه هيچ دليلي بر آن نازل نكرده و همچنين چيزي را كه نمي دانيد به خداوند نسبت دهيد را حرام كرده است.» نسبت دادن سخني به خداوند را بالاتر از شرك قرار داده است. بنابراين براي هيچ فردي جايز نيست كه جاهلانه چيزي را به خداوند نسبت دهد. مثلاً بگويد: خداوند اين را حرام يا آن را حلال كرده است. يا اين يكي را خداوند تشريع و اين يكي نامشروع است. اين كار نسبت دادن قول به خداوند است. يا اينكه فتوا مي دهد ولي نمي داند دروغ مي بافد و اين كار خطرش بسيار بزرگتر است. خداوند مي فرمايد:*فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن كَذَبَ عَلَى اللَّهِ وَكَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جَاءهُ أَلَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوًى لِّلْكَافِرِينَ*[2] «چه كسي ظالمتر از آن كسي مي باشد كه خدا را تكذيب مي كند و يا اقدام به تكذيب صدق و راستي كه به نزدش آمده مي نمايد؟ آيا جهنم قرارگاه ظالمين نيست؟» بنابراين درست نيست كه ما بدون علم چيزي را به خداوند نسبت دهيم.

رسول الله- صلي الله عليه و سلم- هرگاه در مورد چيزي از او سؤال مي شد كه هنوز وحي در موردش نازل نشده بود جواب را تا نزول وحي به تأخير مي انداخت. پس وضع غير او چگونه است كه بلافاصله جواب مي دهد؟ چيزهاي بسياري بر عالم مخفي مي ماند. بنابراين اگر در مورد چيزي از او سؤال شد و دليل واضحي از كتاب و سنت در دست نداشت بگويد كه نمي دانم، اين كار از منزلت و علمش نمي كاهد بلكه باعث افزايش منزلت او نزد خداوند نيز مي گردد. از امام مالك- رحمه الله- در مورد چهل مسئله سؤال شد بعضي ها را جواب داد و در مورد اكثر آنها گفت، نمي دانم. سؤال كننده به او گفت: من از مناطق دور پيش شما آمده ام و بار سفر را تحمل كرده ام و شما جواب مي دهيد كه نمي دانم. امام مالك به او گفت: سوار مركبت شو و به همان جايي كه آمده اي برگرد و به مردم بگو كه از مالك سؤال كردم و جواب داد كه نمي دانم. آري اين وضع اهل علم و كساني است كه از خدا مي ترسند حتي در مورد تأليف نيز بايد گفت كسي كه اهليت آن را ندارد نبايد تأليف كند. اي كاش ما از وجود بسياري از اين تأليفات راحت مي شديم و جز كتابهايي كه موافق با قرآن و سنت است برايمان باقي نمي ماند.

مشكل اين است كه اين كتابها مي مانند و باعث گمراهي دورانهاي ديگر نيز در آينده مي شوند و تو نسبت به آن مسئول هستي، انسان در فتوا، كتاب، كلام، حديثش و در گفتگوهايش بايد تقواي خدا را پيشه كند و جز چيزي را كه فكر مي كند صواب است و موافق كتاب و سنت است بر زبان جاري نكند.

مسئله صد و شانزده

در گفته هاي خويش دچار تناقض بودند

آنگاه كه دروغ مي گفتند دچار تناقض واضح مي شدند چنانكه خداوند متعال مي فرمايد:*بَلْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جَاءهُمْ فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَّرِيجٍ*[3] «بعد از آنكه حق به نزدشان آمد آن را تكذيب كردند پس آنها در امر بزرگي دچار اضطراب گشتند.»

شرح

منظور از تناقض، يعني به هم زدن سخنان و در جهت مخالف هم آنها را قرار دادن است.  هركس حق را ترك كند دچار تناقض گويي و بهم زدن سخنان خواهد شد چون گمراهي باعث ايجاد شعبات مي شود و حدي هم براي آن وجود ندارد ولي حق چيز واحدي است دچار شعبه ها و اختلاف نمي گردد. خداوند متعال مي فرمايد:*فَمَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ*[4] «بعد از حق جز گمراهي نيست.» هركس حق را ترك كند در گمراهي خواهد افتاد. گمراهي باعث سرگرداني است و در آن افراد در بين خود دچار اختلاف مي شوند بلكه حتي يك نفر از آنها نيز دچار اختلاف آراء و نظر مي گردد چون هدايتي كه بر آن قرار گيرد را از دست داده و عقل خود را از نيز براي يافتن حق از دست داده است. و هر بار چيزي مي گويد.

خداوند متعال مي فرمايد:*بَلْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جَاءهُمْ فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَّرِيجٍ* يعني دچار اختلاف هستند، پس اهل باطل در بين خويش دچار اختلافند و با هم در جنگ و دعوا و همديگر را به گمراهي متهم مي كنند يا در صدد تكفير هم بر مي آيند ولي اهل حق به حق توسل مي جويند و از اختلاف مي پرهيزند و اگر به خاطر اجتهاد دچار اختلاف شوند با همديگر دشمني نمي كنند و رابطة با هم را نمي گسلند و هرگاه حق برايشان روشن گردد به آن برمي گردند و از سخن خويش دست مي كشند‌، خداوند مي فرمايد:*وَمَا اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِن شَيْءٍ فَحُكْمُهُ إِلَى اللَّهِ*[5] «در هر چه اختلاف كرديد حكم آن را به خداوند بازگردانيد.» و مي فرمايد:*فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ*[6] «اگر در چيزي اختلاف نموديد آن را به خداوند و رسولش بازگردانيد.» شما در بين ائمه چهارگانه و در بين فقهاء اختلاف را ملاحظه مي نماييد ولي چنانكه معلوم است هيچكدام  از آنها ديگري را به گمراهي و كفر متهم نمي كند و هركس بر اساس آنچه از دليل شرعي برايش روشن مي شود حكم مي كند و هرگاه برايش آشكار گردد كه مخالف قرآن و سنت كاري نموده است از آن برمي گردد. ولي اهل گمراهي مرجعي براي مراجعه به آن ندارد و مرجع همگي آنها هواهايشان است و آرزوهايشان نيز مختلفند.

مسئله صد و هفده

به بعضي از آنچه نازل شده ايمان مي آوردند و به بعضي ديگر كافر مي شدند

تنها به بعضي از آيات ايمان مي آوردند و قسمت ديگر را رها مي كردند و به آن ايمان نمي آوردند.

شرح

از جمله نشانه هاي يهود و نصاري اين بود كه به بعضي از آيات ايمان مي آوردند و به بعضي ديگر كافر مي شدند، چنانكه مي فرمايد:*وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ لاَ تَعْبُدُونَ إِلاَّ اللّهَ وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً وَذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَقُولُواْ لِلنَّاسِ حُسْناً وَأَقِيمُواْ الصَّلاَةَ وَآتُواْ الزَّكَاةَ ثُمَّ تَوَلَّيْتُمْ إِلاَّ قَلِيلاً مِّنكُمْ وَأَنتُم مِّعْرِضُونَ *وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ لاَ تَسْفِكُونَ دِمَاءكُمْ وَلاَ تُخْرِجُونَ أَنفُسَكُم مِّن دِيَارِكُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَأَنتُمْ تَشْهَدُونَ*ثُمَّ أَنتُمْ هَـؤُلاء تَقْتُلُونَ أَنفُسَكُمْ وَتُخْرِجُونَ فَرِيقاً مِّنكُم مِّن دِيَارِهِمْ تَظَاهَرُونَ عَلَيْهِم بِالإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ وَإِن يَأتُوكُمْ أُسَارَى تُفَادُوهُمْ وَهُوَ مُحَرَّمٌ عَلَيْكُمْ إِخْرَاجُهُمْ أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ*[7] «آنگاه كه از بني اسرائيل عهد و پيمان گرفتيم كه جز الله را نپرستيد و به پدر و مادر، خويشان نزديك، يتيمان و مساكين احسان كنيد، با مردم به نيكي سخن گوييد و نماز و زكات به جاي آريد پس جز اندكي همگي روي برتافتيد در حاليكه از حق اعراض مي كرديد. و آنگاه كه عهد و پيمان از شما گرفتيم كه خون خويش را بر زمين نريزيد و همديگر را از سرزمين خويش بيرون نكنيد، نسبت به آن اقرار و اعتراف كرديد و خودتان بر آن شاهد بوديد. آنگاه شما همديگر را به قتل رسانديد و خويش را از ديار و سرزمين خويش بيرون كرديد و ديگري را بر عليه خويش به ظلم و ستم ياري داديد. ولي آنگاه براي آزادي اسيران خويش فديه مي داديد در حاليكه اخراجشان بر شما حرام بود. آيا به بعضي از كتاب ايمان مي آوريد و به بعضي ديگر كافر مي شويد.» آري به بعضي از كتاب كه فديه دادن براي آزادي اسيرا بود ايمان داشتند ولي به بعضي ديگر آن كه نريختن خون همديگر به ناحق بود، كافر ورزيدند. در واقع آنها مي بايست به همه كتاب ايمان داشته باشند نبايد انسان هر چيز از اين كتاب را كه موافق تمايلات خويش ديد قبول و عمل نمايد و بقيه را رها كند و اين صفت يهود بود.

در آيه ديگري مي فرمايد:*أَفَكُلَّمَا جَاءكُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَى أَنفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقاً كَذَّبْتُمْ وَفَرِيقاً تَقْتُلُونَ*[8] «هرگاه رسولي موافق هواهاي نفساني آنها مي آمد قبولش مي كردند ولي اگر بر خلاف هواي دروني آنها بود تركش مي نمودند بعضي را تكذيب و بعضي را به قتل مي رساندند.»

در اين كار يهود، موعظه بزرگي براي مسلمين نهفته است كه مانند آنها عمل نكنند چون در آن صورت به همان چيزي دچار مي شوند كه آنها دچار گرديدند.

مسئله صد و هجده

تنها به بعضي از رسولان باور داشتند

بين رسولان فرق مي نهادند.

شرح

بين پيامبران فرق مي نهادند به بعضي ايمان و به بعضي ديگر كافر مي شدند اين خصوصيت از آن اهل كتاب بود ولي بت پرستان و مشركان به پيامبران اصلاً معتقد نبودند بلكه نسبت به همه آنها كافر بودند. يهوديان به عيسي و محمد عليهما السلام و نصاري به محمد- صلي الله عليه و سلم- كافر بودند. هركس تنها به يك پيامبر كافر باشد به همه پيامبران كافر است چون راه و روش و دين همگي پيامبران يكي بوده است و آنها برادر همديگر هستند. كفر به يكي كفر به همه آنهاست. حجتي كه همراه اين رسول است و به او كافرند همان حجتي است كه پيامبران ديگر دارند و او به آنها مؤمن مي باشند بنابراين نبايد در بينشان فرق نهاد. به همين خاطر مي فرمايد:*قُولُواْ آمَنَّا بِاللّهِ وَمَآ أُنزِلَ إِلَيْنَا وَمَا أُنزِلَ إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَقَ وَيَعْقُوبَ وَالأسْبَاطِ وَمَا أُوتِيَ مُوسَى وَعِيسَى وَمَا أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِن رَّبِّهِمْ لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ*[9] «بگوييد كه به الله و به آنچه بر ما نازل شده ايمان داريم وبه آنچه بر ابراهيم، اسماعيل، اسحاق، يعقوب و ذريه آنها نازل شده ايمان داريم و به آنچه بر موسي و عيسي و بقية پيامبران داده شده مؤمنيم ما بين هيچكدام از پيامبران فرقي نمي گذاريم و تسليم پروردگار هستيم.»*آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْهِ مِن رَّبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَمَلآئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّن رُّسُلِهِ*[10] «پيامبر و مؤمنان به آنچه از جانب الله نازل شده ايمان دارند و همگي به الله، ملائكه، كتابها و رسولانش ايمان دارند. ما بين هيچكدام از پيامبران فرقي نمي نهيم.»

ايمان به رسولان خداوند يكي از اركان ايمان است كه در حديث جبرئيل آمده است آنگاه كه از رسول الله- صلي الله عليه و سلم- در بارة ايمان سؤال مي كند رسول الله- صلي الله عليه و سلم- در جواب مي فرمايد:**أَنْ تُؤْمِنَ بِاللَّهِ وَمَلَائِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَتُؤْمِنَ بِالْقَدَرِ خَيْرِهِ وَشَرِّهِ**[11] (ايمان اين است كه به الله، ملائكه، كتابها، پيامبران و روز آخرت مؤمن باشي و به خير و شر قدر ايمان داشته باشي.) ايمان به بعضي از رسولان كافي نيست بلكه بايد به همه آنها ايمان داشت. پس هركس به يكي از آنها كافر شود به همه آنها كافر شده است و به همين خاطر خداوند متعال مي فرمايد:*كَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِينَ*[12] «قوم نوح رسولان را تكذيب كردند.»*كَذَّبَتْ عَادٌ الْمُرْسَلِينَ*[13] «قوم عاد رسولان را تكذيب كردند.»*كَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِينَ*[14] «قوم ثمود رسولان را تكذيب كردند.» در حاليكه آنها فقط پيامبر خود را تكذيب كرده بودند ولي آنگاه كه پيامبر خويش را تكذيب كردند، تكذيب كننده جميع پيامبران شدند.

مسئله صد و نوزده

بحث و مجادله كردن در چيزي كه به آن علم نداشتند

در چيزي كه به آن علم نداشتند بحث و مجادله مي كردند.

شرح

اهل جاهليت در چيزي كه به آن علم نداشتند با همديگر جدل و بر عليه هم دشمني مي نمودند در حاليكه انسان نبايد در چيزي كه نسبت به آن جاهل است بحث كند بلكه در چنين مواردي سكوت بهتر است. خداوند متعال مي فرمايد:*بَلْ كَذَّبُواْ بِمَا لَمْ يُحِيطُواْ بِعِلْمِهِ وَلَمَّا يَأْتِهِمْ تَأْوِيلُهُ *[15] «چيزي را كه نسبت به آن علم نداشتند و حقيقت امر نزدشان معلوم نبود را تكذيب كردند.»

 اين امر متضمن دو جهت مي باشد:

 نخست اينكه انسان نبايد در چيزي كه نسبت به آن عالم نيست وارد گردد، و همچنين چيزي را كه نمي داند انكار نكند بلكه بگويد كه خدا عالم است. به همين خاطر خداوند به پيامبرش مي گويد:*وَقُل رَّبِّ زِدْنِي عِلْمًا*[16] «و بگو پروردگارا علم مرا زياد گردان.» انسان نبايد مدعي باشد كه به علم احاطه دارد بلكه بايد اظهار كم علمي نمايد زيرا در صورتي كه واجد علم زيادي بود بيشتر مسائل از او پوشيده نمي ماند، چنانكه مي فرمايد:*وَفَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ*[17] «بالاتر از هر صاحب علمي، عليمي است.» تا اينكه به خداوند سبحان منتهي مي شود.

جهت دوم اين است كه نبايد منكر چيزي باشد كه ديگري آن را مي داند پس اگر فردي غير از تو داراي علمي بود و بر تو پوشيده ماند آن را انكار مكن چون به هيچكس از انسانها همه علوم داده نشده است. به همين خاطر عالمان اين جمله را گفته و هميشه تكرار مي كنند:

آناني كه براي گفته هايشان دليل دارند بر كساني كه دليل ندارند، برتري دارند.

دهريون و مشركان و تعطيل كنندگان صفات و ساير اهل گمراهي چه بسيار چيزهايي را انكار كردند كه به آن جاهل بودند و عقلهايشان قادر به درك آن نبود و علت آن هم اين بود كه به غيب ايمان نداشتند و مذاهب خويش را بر قياس فاسد بنا كرده بودند و همين بود كه از راه راست خارج شدند.

مسئله صد و بيست

نقض كننده ادعاي خويش در تبعيت از ديگران بودند

مدعي تبعيت از سلفشان هستند در حاليكه به مخالفت كردن با آنها تصريح مي كنند.

شرح

اكثر يهود و نصاري و گروههاي گمراه كه خود را به اسلام منتسب مي كنند مدعي پيروي از مؤمنان قبل از خويش هستند. يهوديان مدعي پيروي از موسي و ايمانداران همراه او هستند، نصاري مدعي پيروي عيسي و مؤمنان همراه اويند و اهل ضلالت از اين امت نيز مدعي تبعيت از سلف اين امت چون اصحاب، تابعين و پيروانشان هستند و مدعيند كه آنچه كه بر آن هستند همان مذهب سلف مي باشد.

اينگونه نيست كه هر گروه مدعي، ادعايش صحيح باشد تا اينكه هر چه دارد و به آن معتقد است بر مذهب سلف عرضه كنند در صورت انطباق، ايشان راستگويند و در صورت مخالفت، ديگر آنها بر مذهب سلف نيستند؛ هر چند مدعي آن باشند. تمام گروههاي گمراه در زمان ما مدعي سلفيت مي باشند در حاليكه بر منهج سلف نيستند چون قول رسول الله- صلي الله عليه و سلم- در موردشان قابل تطبيق نيست كه رسول الله- صلي الله عليه و سلم- در مورد فرقة نجات يافته مي گويد:**من كان على مثل ما أنا عليه وأصحابي**[18] (هركس كه بر منهج من و اصحاب من باشد.) آري او كسي است كه بر منهج سلف مي باشد. بنابراين هركس مخالف آن باشد بر منهج سلف قرار ندارد، آنها كه مدعي سلفيت هستند زيادند و اعتبار به حقيقت است و به ادعا نيست. بنابراين بايد هركس را كه مدعي است بر منهج سلف عرضه نمود اگر مطابق نمود او صادق است ولي در صورت مخالفت ادعايش پذيرفتني نيست.

در مورد منتسبين به مذاهب اربعه نيز همين قاعده جاري است. بنابراين كساني كه خود را به يكي از مذاهب چهارگانه نسبت مي دهند ولي در اعتقاد مخالف آنها مي باشند، انتسابشان ناصحيح است چون در مهمترين مسئله مخالف آنها هستند.

مسئله صد و بيست و يك

ايجاد موانع در راه خدا

در راه كساني كه مي خواستند به خداوند ايمان آوردند، موانع ايجاد مي كردند.

شرح

منظور از صد كردن در راه خدا ممانعت از داخل شدن ديگران به اسلام است و اين كار كافران اعم از يهود، نصاري و مشركين در قديم و جديد بوده است. از جمله منهج جاهليت در هر زمان و مكاني ايجاد موانع در راه خدا بوده است. فرقه هاي گمراه نيز در زمان ما بر همان طريقت هستند قصدشان گمراه كردن مسلمانان است، آنان را به سوي عقايد باطل خويش فرا مي خوانند. يهود و نصاري نيز به همان صورت در ايجاد كردن موانع در راه مسلمانان دست برنمي دارند و مي گويند: بياييد كه با هم گفتگو كنيم و دم از آزادي اديان مي زنند و اين ترفندها از جمله ايجاد صد كردن در راه خداست. آيا ما در صحت دين خويش و بطلان دين شما دچار شك هستيم تا با شما گفتگو كنيم؟ ما در دين خود در مورد بطلان آنچه كه شما بر آن هستيد شك نداريم.

آنها با اين درخواستها و ايجاد بحث و گفتگو بين اديان و بر پا كردن تعاون و همياري هدفشان ممانعت ايجاد كردن در راه اسلام است، كافران هيچگاه تا كنون دست از گمراهي مسلمانان بر نداشته اند، آنها را كشته، اسير و زنداني نموده اند و همه بلاهايي را كه آنها بر سر ما مسلمانان آورده اند همگي در راستاي صد كردن در مقابل دين اسلام بوده است. آنها كه مدعي گفتگو و آزادي عقيده و اديان هستند در ادعاي خويش صادق نمي باشند بلكه تنها هدفشان دين و معتقدات خودشان مي باشد.*وَوَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ*[19] «دوست دارند كه شما كافر شويد.»*وَلاَ يَزَالُونَ يُقَاتِلُونَكُمْ حَتَّىَ يَرُدُّوكُمْ عَن دِينِكُمْ إِنِ اسْتَطَاعُواْ*[20] «اگر قدرت داشته باشند از جنگ و كشتار با شما دست بر نمي دارند تا اينكه از دينتان برگرديد.» و مي فرمايد:*وَدُّواْ لَوْ تَكْفُرُونَ كَمَا كَفَرُواْ فَتَكُونُونَ سَوَاء*[21] «دوست دارند كه شما هم همچون آنها كافر شويد تا اينكه مثل هم باشيد.» اما آنها مي خواهند حق را با باطل در هم آميزند و دين حق را با دين باطل مساوي بدانند سپس بر آن هم نمي مانند فقط هدفشان نابود كردن اسلام است. آنها به كشتار مسلمانان اقدام مي كنند و از هيچ جنايتي بر عليه مسلمانان خودداري نمي نمايند. هدف آنها از اين كار اين است كه مسلمانان را از دينشان منصرف گردانند و مي خواهند بر روي اين كره خاكي مسلماني باقي نماند، اين مقصد، آرزو و تمناي ايشان است.

مسئله صد و بيست و دو

دوستي و محبت كافران

كفر و كافران را دوست مي داشتند.

شرح

از جمله مسائل جاهلي اين بود كه آنها كفر و كافر را دوست داشتند همانگونه كه خداوند متعال از بني اسرائيل نقل مي كند كه آنها كافران را به دوستي گرفته بودند.*تَرَى كَثِيرًا مِّنْهُمْ يَتَوَلَّوْنَ الَّذِينَ كَفَرُواْ*[22] «بيشتر آنها را كه مي بيني كافران را دوست دارند.» در حاليكه خداوند دوستي كافران را حرام كرده است:*يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاء بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ*[23] «اي مؤمنان يهود و نصاري را به دوستي مگيريد بعضي از آنها دوستان بعضي ديگرند هركس از شما آنها را به دوستي بگيرد به درستي كه او از آنهاست.» خداوند مسلمانان را از انجام كار يهود و نصاري كه دوستي و محبت كافران بوده نهي كرده است و مي فرمايد:*يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكَافِرِينَ أَوْلِيَاء مِن دُوْنِ الْمُؤْمِنِينَ وَمَن يَفْعَلْ ذَلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللّهِ فِي شَيْءٍ إِلاَّ أَن تَتَّقُواْ مِنْهُمْ تُقَاةً*[24] «مؤمنان نبايد به غير از مؤمنان، كافران را به دوستي بگيرند، هركس چنين كاري كند از

 عهد خدا خارج گشته است مگر به قصد حذر از آنها اين كار را انجام دهد.» در اين مسئله امر بسيار واضح است؛ دشمني كافران و برائت و بيزاري از دينشان واجب است، ولاء و براء يعني محبت و دوستي مؤمنان و بغض و عداوت كافران از بزرگترين واجبات ديني است.

مسائل صد و بيست و سه، صد و بيست و چهار، صد و بيست و پنج، صد و بيست و شش، صد و بيست و هفت و صد و بيست و هشت

اعتماد كردن بر خرافات

منظور ‏العِيَافَةُ، والطَّرقُ، والطِّيرَةُ، والكَهَانَةُ، والتَّحَاكُمُ إلى الطَّاغوتِ، وكراهَةُ التَّزويجِ بينَ العيدينِ‏ مي باشد.

شرح

‏العِيَافَةُ همانند الطِّيرَةُ مي باشد و آن به معني فال گرفتن با پرندگان است. اهل جاهليت آنها را به فال بد مي گفتند هنگامي كه آنها بر شكلي كه مورد پسندشان نبود مي ديدند از قصد و تصميم خويش بر مي گشتند چنانكه سفري را به خاطر آن لغو مي كردند.

خداوند متعال به ما دستور داده است كه تنها بر او توكل كنيم و مصلحت انسان در هر چه است به آن اقدام كند و هر چيزي انجامش را مشكل دانست يا اينكه در انجام آن دچار تردد بود نماز استخاره بخواند و بعد از اتمام نماز از خداوند بخواهد كه او را به راه درست هدايت كند و همچنين بر چنان موردي با اهل علم و اهل خبره مشورت كند.

والطَّرقُ: به معني خط است و آن خط كشيدن بر زمين مي باشد. اين كار را جادوگران انجام مي دادند. در زمين خطوطي را مي كشيدند و مي گفتند: بزودي اين يكي حاصل مي شود، و اين ديگري نيز بوجود مي آيد اين كار جزو افعال جاهليت بود چون اين كارها را كساني انجام مي دادند كه مدعي علم غيب بودند كه غير از خدا هيچ كس از آن مطلع نيست و آن تنها دروغ و تخمين مي باشد ولي گاهاً چيزي را مي گفتند به وجود مي آمد و ايجاد آن نيز به خاطر امتحان مردم و استدراج بود، بر مسلمان واجب است كه از اين نوع كارها و انجام دهندگانش دوري جويد.

التَّحَاكُمُ إلى الطَّاغوتِ: منظور از آن اين است كه غير از كتاب خدا و سنت رسولش را بر خود حاكم قرار مي دادند. كه قوانين وضعي و قراردادي بشر، آداب و رسوم جاري، سنتهاي قبيلگي، علم كلام و قواعد منطقي همگي از آن جمله مي باشند.

در جاهليت طاغوت را حاكم قرار مي دادند، طاغوت از طغيان گرفته شده و به معني از حد گذشتن است و در اينجا مقصود حكم كردن به غير آن چيزي است كه خداوند نازل فرموده است.

بر مسلمانان واجب است كه كتاب خدا و سنت رسولش را بر خود حاكم كنند. چنانكه مي فرمايد:*فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ*[25] «اگر در چيزي منازعه كرديد آن را به خدا و رسولش بازگردانيد در صورتي كه به خدا و  روز آخرت ايمان داريد.»

وكراهَةُ التَّزويجِ بينَ العيدينِ‏: منظور از دو عيد، عيد رمضان و قربان مي باشد. آنها ازدواج را بين آن دو عيد به فال بد مي گرفتند و آن را نوعي شوميت مي دانستند و اين كار نوعي طيره است.

خداوند متعال ازدواج را در همه اوقات به جز در حالت احرام حج و عمره تشريع نموده است و روزگار در موفقيت ازدواج و يا به هم خوردن آن نقشي ندارد بلكه آنها به دست خداوند متعال است. والله اعلم.

 

و صلي الله علي آله و صحبه اجمعين

 

 

 

فهرست منابع و مؤاخذ

 

ـ القرآن الكريم

ـ ‏‏انظر ترجمته في سير أعلام النبلاء

ـ صحيح مسلم

ـ صحيح البخاري ‏

ـ مسند الإمام أحمد

ـ صحيح الجامع للألباني

ـ سنن النسائي

ـ سنن أبي داود

ـ سنن ابن ماجه

ـ سنن الترمذي

ـ صحيح ابن حبان

ـ المعجم الكبير للطبراني

ـ سنن الدارقطني

ـ دلائل النبوة للبيهقي

ـ المستدرك للحاكم

 



[1] اعراف33

[2] زمر32

[3] ق5

[4] يونس32

[5] شورا10

[6] نساء59

[7] بقره83-85

[8] بقره87

[9] بقره136

[10] بقره285

[11] ‏‏أخرجه البخاري ‏(‏رقم 50‏)‏ ومسلم ‏(‏رقم 10‏)

[12] شعراء105

[13] شعراء123

[14] شعراء141

[15] يونس39

[16] طه114

[17] يوسف76

[18] أخرجه أبو داود ‏(‏5/7 رقم 4596، 4597‏)‏، والترمذي ‏(‏5/25-26 رقم 2645، 2646‏)‏، وابن ماجه ‏(‏4/352-353 رقم 3991، 3992، 3993‏)‏، والحديث صححه الترمذي والألباني في صحيح الجامع ‏(‏رقم 1082، 1083‏)‏‏

[19] ممتحنه2

[20] بقره217

[21] نساء89

[22] مائده80

[23] مائده51

[24] آل عمران28

[25] نساء59