الرد علی من اتبع غیر المذاهب الاربعه
بسم الله الرحمن الرحیم
الرد علی من اتبع غیر المذاهب الاربعه
تالیف: امام حافظ ابن رجب حنبلی
گزيدهاي از زندگي نامه حافظ ابن رجب حنبلي
او امام، حافظ، علامه زين الدين عبد الرحمن بن أحمد بن رجب، نامش عبد الرحمن ابن الحسن بن محمد بن أبي البركات مسعود البغدادي، الدمشقي الحنبلي، كنيه اش، أبو الفرج و لقبش، زين الدين مي باشد.
در سال 736 ه.ق در بغداد ديده به جهان گشود. در محضر اساتيدي هم چون محمد بن اسماعيل خباز در دمشق، محمد بن ابراهيم ميدومي در مصر، الفخر عثمان بن يوسف در مكه و ابن قيم الجوزي تلمذ نمود و از بارزترين شاگردانش مي توان علاء الدين علي بن محمد معروف به ابن اللحام، أحمد بن نصرالله البغدادي معروف به ابن نصرالله، داود بن سليمان الموصلي و زركشي را نام برد.
تأليفات زيادي از خود به جاي گذاشت از جمله؛ 1- جامع العلوم و الحكم در شرح پنجاه حديث من جوامع الكلم 2- تفسير سوره ي اخلاص 3- تفسير سوره ي نصر 4- فتح الباري شرح صحيح البخاري (تا كتاب الجنائز) 5- شرح علل ترمذي 6- القواعد الفقهيه(ابن حجر در الدرر الكامنه در مورد آن مي فرمايد: حق مطلب را در آن ادا كرده است) 7- أهوال القبور 8- فضل علم السلف علي علم الخلف 9- التخويف من النار والتعريف بحال أهل البوار 10- الذيل علي طبقات الحنابله 11- مختصر سيره عمر بن عبد العزيز 13- الفرق بين النصيحه والتعيير 14- لطائف المعارف فيما لمواسم العام من الوظائف.
علما در مدح و ثناي ايشان چنين گفته اند:
- حافظ ابن حجر در كتاب إنباء الغمر بأبناء العمر مي فرمايد: شيخ ما زين الدين عراقي وقت فراواني صرف اندوختن علوم سمعي[كتاب و سنت] نمود و در علوم حديث، اسماء و رجال، علل، طرق و اطلاع بر معاني آن، تبحر پيدا كرد.
نيز در همين كتاب در مورد ابن رجب فرمود: او اهل عبادت و شب زنده داري بود.
- سيوطي در باره ابن رجب چنين مي فرمايد: او امام، حافظ، محدث، فقيه و واعظ است.
- ابوالمحاسن دمشقي در باره اين امام اهل سنت و جماعت چنين مي گويد: امام، حافظ، حجت، فقيه و پيشوا، يكي از علماي بسيار زاهد و ائمه بسيار عبادت كننده، ثمره محدثين و واعظ مسلمين بود.
- ابن العماد حنبلي در باره او چنين مي گويد: امام، عالم، زاهد، پيشوا، بركت، حافظ، سرور، ثقه، حجت حنبلي است و هم چنين مي فرمايد: مجالس وعظ او قلبها را از جاي ميكند[به حركت در مي آورد] و براي عموم مردم مبارك و پر فايده بود، تمام فرق به گرد او حلقه زدند و قلبها از محبت به سوي او لبريز گشتند.
اين امام اهل سنت و جماعت و محدث و فقيه گرانقدر در رمضان سال 795 ه.ق در دمشق ديده از جهان فرو بست.
رد بر كساني كه از غير مذاهب چهارگانه تبعيت كنند
همانا از اعتراض و ايراد بعضي از مردمان بر بعضي از كساني كه منتسب به مذهب امام احمد و غير ايشان از مذاهب امامان مشهور در اين زمان هستند، اطلاع حاصل كردم كه پنداشته اند ميتوانند در مسائلي از مذهبشان خارج شوند و بر آن چه انجام مي دهند ايراد و انكاري وارد نمي شود و كسي كه اين گونه عمل نمايد يا مجتهدي است كه از حقي كه براي وي آشكار شده است تبعيت مي كند و يا مقلدي است كه از مجتهد ديگري پيروي مي كند. پس به خاطر آن ايرادي بر وي وارد نمي شود.
در پاسخ مي گويم: از خداوند توفيق مي طلبم و تنها او ياري دهنده است و تنها بر او توكل دارم و لاحول و لاقوة الا بالله.
بي ترديد خداوند متعال دين اين امت را برايش حفظ و نگهداري فرموده است به گونه اي كه هيچ ديني را چنين حفاظت نكرده كه براي اين امت حراست نموده است، به خاطر اين كه پس از اين امت، پيامبري نخواهد آمد تا آن چه را كه از دينش از بين رفته احيا و تجديد نمايد، همچنان كه دين پيامبران پيش از ما چنين بوده است. هر زمان دين يك پيامبر از بين مي رفت پيامبر ديگري را مبعوث ميكرد تا پس از نابود شدن دين قبلي دوباره آن را بياورد و تجديد نمايد. پس خداوند حفاظت از اين دين را بر عهده گرفته و آن را تضمين كرده است و در هر عصري حافظاني را براي نگهداري از آن قرار داده است كه تحريف غلوكنندگان و تبديل و به هم بافتن دروغ پردازان و تأويل جاهلان را از آن بزدايند.
الله تعالي مي فرمايد:*إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ*[1] «ما قرآن را نازل كرديم و ما خود حافظ و نگهبان آنيم».
خداوند پاك و منزه حفاظت از كتابش را تضمين كرده است پس هرگز كسي نميتواند به الفاظ آن بيفزايد و يا از آن بكاهد.
به تحقيق پيامبره در زمان خود با گويشها(لهجه ها)ي متعدد قرآن را براي امتش تلاوت فرمود تا حفظ و فراگيري آن براي امت سهل و آسان گردد، چرا كه در ميانشان پيرزن، پيرمرد، دختر و پسر خردسال و مرداني وجود داشتند كه هرگز كتابي را نخوانده بودند.
پيامبرص اين رخصت را برايشان درخواست نمود كه قرآن را در هفت لهجه براي آنان قرائت نمايد تا آن را حفظ كنند، چنانكه اين موضوع در حديث ابي بن كعب و غير ايشان آمده است.
هنگامي كه دين اسلام در كرانه هاي زمين انتشار يافت و مسلمانان در سرزمين هاي دور از هم در اين خصوص اختلاف پيدا كردند و هر دسته از آنان قرآن را به لهجه اي كه به آنان رسيده بود تلاوت مي كردند. در اين برهه از زمان اختلاف بسياري در مورد واژه هاي قرآن ميانشان پديدار گشت.
پس اصحاب پيامبرص در دوران خلافت امام عثمانس بر جمع كردن امت بر يك قرائت واحد اجماع كردند از ترس اين كه مبادا اين امت در كتاب خود دچار اختلاف و تفرقه شوند همانطور كه امتهاي پيشين در مورد كتابشان دچار اختلاف شدند.
صحابه مصلحت را در اين ديدند و تمام مصحف هاي ديگر را كه جز به اين لهجه بود سوزانيدند. اين اقدام يكي از عملكردهاي نيك اميرالمؤمنين عثمانس است كه علي و حذيفه و سران صحابهن او را به خاطر اين كار ستايش كرده اند.
وقتي عمر در عصر پيامبرص در مورد آيه اي از قرآن به شدت تمام، هشام بن حكيم حزام را نهي و انكار نمود و به سبب اختلاف قرآن ابي بن كعب همانطور كه خودش از درونش خبر داد دچار شك و ترديد شد و بعضي از كساني كه براي پيامبرص كتابت وحي مي كردند و ايمان در دلشان محكم و استوار نشده بود به سبب اين اختلاف مرتد شدند و با رده از دنيا رفتند. تمام اين وقايع در زمان و عصر پيامبرص روي داد. اگر اختلاف در الفاظ قرآن در ميانشان باقي مي ماند حال اين امت پس از ايشان را بايستي چگونه تصور كرد. به همين دليل جمهور علماي امت جز اين شيوه قرائتي كه عثمان مسلمانان را بر آن جمع كرد را ترك كرده و از آن نهي نمودند و گروهي در مورد آن اجازه دادند و به روايتي از امام احمد و امام مالك با ذكر اختلاف ايشان در اين كه قرائت هاي ديگر در نماز و غير آن باشد يا تنها در خارج از نماز باشد، استناد كرده اند.
در هر حال؛ امت در اين اختلاف ندارند كه اگر كسي با قرائت و روايت ابن مسعود و قرائت هاي ديگر كه با اين مصحفي كه بر آن جمع شده اند قرآن بخواند و ادعا كند اين همان شيوه اي است كه زيد بن ثابت قرائت نموده، همان روشي كه عثمان امت را بر آن گرد آورد، يا ادعا كند اين شيوه قرائت بهتر از قرائت زيد است، چنين فردي ظالم و سركش است و سزاوار مجازات مي باشد. و اين چيزي است كه در باره آن دو نفر از مسلمانان اختلاف نظر ندارند. تنها محل اختلاف در اين است هرگاه قرآن به روايت ابن مسعود و مانند آن كه مخالف مصحف عثمانس باشد قرائت شود با وجود اذعان و اعتراف به اين كه آن قرائت روايت ابن مسعود است، قرائت آن درست است؟
اما سنت پيامبرص همانند قرآن در سينه هاي اين امت حفظ و نگهداري ميشد، از علما كساني بودند كه مانند قرآن، آن را كتابت مي كردند و از ميانشان كساني بودند كه از نگارش آن نهي مي كردند. هيچ شكي در اين نيست كه مردم در حفظ و ضبط آن با همديگر تفاوت زيادي داشتند.
پس از عصر صحابه مردماني از اهل بدعت و گمراهي پيدا شدند و چيزهايي را وارد دين اسلام كردند كه جزو آن نبود و عامدانه دروغ پردازي كردند و آن را به پيامبرص نسبت دادند.
بلافاصله الله تعالي براي حفاظت سنت، مردماني را بر اين مهم استواري بخشيد كه آن چه از دروغ و وهم و غلط وارد سنت كرده بودند را پاكسازي كنند و با جديت تمام به ضبط و كتابت آن كمر همت بستند و با شدت تمام به حفظ سنت اقدام كردند.
سپس علما در اين خصوص كتابهاي زيادي را تأليف و جمع آوري كردند و كتابهاي نوشته شده در حديث منتشر گشتند و آن را به ديگران ياد دادند.
اعتماد مردم در حديث صحيح بر دو كتاب امام ابوعبدالله بخاري و امام ابوالحسن مسلم حجاج قشيريم قرار گرفت.
و پس از اين دو كتاب به بقيه كتابهاي ششگانه(صحاح سته) بويژه سنن ابوداود و جامع ابوعيسي و كتاب نسائي و سپس كتاب ابن ماجه اعتماد كردند.
كتابهاي ديگري در زمينه حديث صحيح پس از دو كتاب صحيح بخاري و مسلم جمع آوري و تأليف گرديدند، ليكن به درجه و اعتبار دو كتاب بخاري و مسلم نرسيدند.
به همين دليل علما بر حاكم نيشابوري كه در سدد برآمده چون بخاري و مسلم و با شرط آن ها صحيح بنگارد و آن را مستدرك ناميده است ايراد گرفته اند تا جايي كه بعضي از حفاظ چنين پنداشته اند كه در آن[مستدرك] حتي يك حديث يافت نميشود كه بر اساس شرط بخاري و مسلم به اثبات رسيده باشد. برخي نيز با اين ديدگاه مخالفت ورزيدند و اظهار نموده اند احاديث صحيح فراواني در مستدرك وجود دارد.
ولي بعد از تحقيق معلوم مي شود كه احاديث صحيح فراوان بر غير شرط شيخين در آن وجود دارد ليكن بر اساس شرط ابوعيسي و امثال ايشان و اما به شرط بخاري و مسلم در آن وجود ندارد. بسيار كم يافت مي شود حديثي را آن ها ترك كرده باشند مگر اين كه داراي يك علت پنهاني باشد و اين به خاطر عزت و بزرگواري است كه آن ها به خاطر شناخت علل و نقد و بررسي آن داشته اند و لذا هركدام از آن ها مصنفات خويش را در مدت زمان طولاني به رشته تحرير در آورده اند و براي يكي از ايشان آن چه براي شيخين مهيا شده جز در زمان هاي طولاني فراهم نمي شود. به همين خاطر در حديث اعتماد مردم بر اين دو كتاب صحيح قرار گرفت و محل اطمينان و رجوع مردم واقع شدند و بعد از آن دو صحيح كتابهاي اربعه اشاره شده ديگر مورد اعتماد قرار گرفتند و هرگز پس از آن ها از كسي صحيح و ضعيف پذيرفته نشد مگر از كساني كه تبحر و دانش آن ها به اين فن و آگاهي بر آن زبانزد همگان گشت و آنان نيز واقعاً نادر هستند.
اما ساير مردم؛ ايشان بر اساس اين كتابهايي كه بدان اشاره نموديم عمل ميكنند و به مراجعه و انتساب به آن بسنده مي كنند. و اما در احكام و مسائل حلال و حرام؛ هيچ شكي در اين نيست كه صحابه و تابعين و پس از ايشان در بسياري از اين مسائل با همديگر اختلاف زيادي داشتند. در زمان هاي پيشين هركس كه در علم و دين آوازه و شهرت داشت در باره آن چه برايش در اين مسائل آشكار مي شد كه آن حق است فتوا صادر مي كرد. با وجود اين كساني از ايشان كه نظر شاذي در مقابل جمهور داشتند و علما برآن ايراد مي گرفتند باعث ايجاد شكاف و دو دستگي نميشد.
همانطور كه بر ابن عباسم در مسائل متعددي ايراد گرفتند. و به خاطر آن بر پيروانش ايراد و اعتراض شديدتري وارد كردند تا جايي هنگامي كه ابن جريح وارد بصره شد و مردم او را ديدند كه وارد مسجد جامع شد دستهايشان را به طرف آسمان بلند كردند و به خاطر مسائل شاذي كه از اصحاب ابن عباس دريافت كرده بودند از خداوند بر عليه او دعا كردند به گونه اي كه ايشان قبل از اين كه آنان را ترك نمايد از بسياري از اين مسائل برگشت. و اين در زماني روي داد كه در آن موقع اكثر مردم اهل دين و تقوا بودند.
پس آن صفات پسنديده مانع اين شده بود كه كسي از ايشان بدون علم سخن بگويد و يا سخني را به خود نسبت دهد كه او شايستگي و اهليت آن را نداشته باشد.
سپس دين كم رنگ شد و ورع و تقوا كاستي پيدا كرد و زياد شدند كساني كه بدون علم سخن گفتند و كساني كه براي خود شايستگي آن را قائل شدند در حالي كه اهليت آن را نداشتند. بنابراين اگر اين وضعيت تا به امروز ادامه مي يافت كه همانند عصر اول هركس فتوا مي داد و اظهار مي نمود كه حق برايش آشكار شده است يقيناً نظام دين از هم فرو مي پاشيد و حلال، حرام و حرام، حلال ميگشت.
و هركس هرچه را دلش مي خواست [به نام دين] مي گفت، و به سبب آن دين ما هم مانند دين اهل كتاب قبل از ما، تبديل مي شد. بنابراين حكمت خداوند پاك و منزه اقتضا نمود كه اين دين را براي ما حفظ و صيانت نمايد به گونه اي كه براي مردم اماماني قرار داد كه بر علم و درايت و نيل به غايت مقصود در درجه علم و به احكام فتواي ايشان از اهل رأي و حديث اجتماع كردند.
پس تمام مردم در فتوا متوجه آنان شدند و در شناخت و معرفت احكام به ايشان رجوع كردند.
و خداوند كساني را شايستگي و توفيق بخشيد كه مذاهبشان را ضبط نمودند و قواعد آنان را پي ريزي كردند، تا جايي كه مذهب و اصول و قواعد و فصول مذهب هر امامي از ايشان ضبط و تدوين گشت طوري كه احكام بر آن ارائه گرديد و سخن در مسائل حلال و حرام ضبط و تدوين شد و آن لطف و عنايت خداوند به بندگان مؤمنش و از جمله الطاف نيكش در حفظ اين دين بود.
و اگر اين كار ارزشمند صورت نمي گرفت مردم از هر نادان پر حرفي كه نظراتش وي را شگفت زده كرده و بر مردم و آن چه بر آن اجتماع كرده اند جسور گشته، چيزهاي بسيار تعجب آوري ميديدند.
پس اين ادعا را مي كرد كه همانا او امام ائمه است و اين را ادعا مي كرد كه همانا وي هادي و راهنماي امت است؛ او تنها كسي است كه شايستگي دارد در ميان مردمان به وي مراجعه كنند و در ميان خلايق از وي كمك بگيرند و بر او اعتماد نمايند.
ليكن به حمد خداوند و عنايت و احسانش اين بابي را كه خطرش عظيم و كاري بسيار بزرگ بود را سد نمودند و اين مفاسد بزرگ برچيده شد، و آن از جمله الطاف الله تعالي به بندگانش و از عطاياي نيك و عنايات ويژه او بود. با اين وجود همواره كساني پيدا شده كه ادعا نموده اند به درجه اجتهاد رسيده اند، در علم سخن گفته بدون تقليد از يكي از ائمه و نه از آن ها فرمانبري كرده است.
پس از ميان آنان كساني شايسته و لايق آن هستند چرا كه راستي آن چه را ادعا نموده اند آشكار شده است و از ميان آن ها كساني هستند كه سخنش رد خورده و دروغ بودن ادعايش به اثبات رسيده است. اما ساير مردم به اين درجه نرسيده اند چاره اي ندارند جز تقليد از آن امامان و ناگزيرند داخل چيزي شوند كه ساير امت به آن داخل شده اند. اگر يك نادان پر مدعا بگويد: چگونه مردم را در اقوال علماي معين محصور مي كنيد و از اجتهاد و يا از تقليد غير آن امامان ديني باز ميداريد؟
به وي بگو: همانطور كه صحابهن مردم را از قرائتهايي كه در ساير سرزمينهاي اسلامي انجام ميگرفت بر يك قرائت جمع كردند، چرا كه دريافت مصلحت جز با انجام آن كار فراهم نميشد و اگر مردم رها مي شدند كه به لهجه هاي متفاوت قرآن بخوانند گرفتار هلاكت و نابودي عظيمي مي شدند.
مسائل احكام و فتاواي حلال و حرام نيز همين گونه است؛ اگر مردم در آن به اقوال امامان معدود منضبط نمي شدند، اين قضيه به تباهي دين منجر مي شد و هر نادان پر مدعايي ادعاي صدرنشيني مي كرد و خود را در زمره مجتهدين به شمار ميآورد و چيزي را ابداع مي كرد و آن را به بعضي از سلف پيشينيان منسوب ميكرد. گاهي آن را از طريق تحريف انجام مي داد و اين تحريف را بر آنان ميبست همانطور كه اين پديده به وفور در ميان بعضي از طرفداران مذهب ظاهري رخ داد.
و بسا اين گفتار لغزشي بوده از بعضي از سلف كه جماعتي از مسلمانان بر ترك آن اجتماع كرده اند. بنابراين مصلحت در غير آن چيزي كه خداوند آن را مقدر كرده وجود ندارد و قضاي او چنين بوده كه مردم را بر مذاهب آن امامان مشهورن جمع فرمايد.
اگر گفته شود: ميان جمع كردن مردم بر يك لهجه از هفت لهجه قرآن و جمع نمودن مردم بر اقوال فقهاي چهارگانه تفاوت وجود دارد؛ در مورد آن هفت لهجه مي توان گفت معناي همه يكي يا نزديك به هم است و با تمام آن ها يك معني حاصل مي شود بر خلاف سخن فقهاي چهارگانه كه در آن مي شود(امكان دارد) در مورد چيزي اتفاق كنند ولي حق خارج از اتفاق آنان باشد.
در پاسخ بايد گفت: عده اي از علما اين شبهه را رد كرده و گفته اند همانا الله تعالي اين امت را بر گمراهي جمع نمي كند.
در اين خصوص احاديثي وجود دارد كه اين رأي را استحكام مي بخشد.
در صورت پذيرفتن اين ايراد؛ چنين موردي به ندرت اتفاق مي افتد و كسي بر آن آگاهي حاصل نمي كند مگر مجتهدي كه به تمامي آن چه ديگران به آن رسيده اند دست يابد و اين نيز مفقود و يا كمياب است.
اگر فرض را بر وجود مجتهد بگذاريم؛ تكليفش پيروي از حقي است كه برايش آشكار شده اما تكليف غير مجتهد تقليد است.
و تقليد از اين امامان[اربعه] بدون هيچ ترديدي جايز است اگر گناهي باشد بر گردن ايشان است نه كساني كه از آنان تقليد مي كنند و نه بر بعضي از آن ها.
اگر بگويند: اقتضاي اين كار پيروي از امامان در خطاهايشان مي باشد.
بايد گفت: تمام خلايق سخن حق نمي گويند ناگزير يكي از مخالفين مورد عتاب قرار مي گيرد.
هرگز تمام امت بر خطا اتفاق و اجتماع نمي كنند، در اكثر موارد، اگر چنين چيزي رخ دهد وقوع آن بسيار نادر است. اما در مسائلي كه عموم مسلمانان به آن نياز دارند جايز نيست براي كسي كه بر اين باور باشد كه اماماني كه در دين اسلام در قرون متمادي به آنان اقتدا كرده اند در اين سالهاي طولاني در اشتباه بوده اند، داشتن چنين ديدگاهي ايراد و خدشه وارد كردن به اين امت است كه خداوند اين امت را از آن مصون داشته است.
اگر بگويند: ما ممنوعيت عموم مردم را از گام نهادن در طريق اجتهاد ميپذيريم، چرا كه آن منجر به بزرگترين تباهي و نابودي مي شود اما منع تقليد از يك امام از ائمه مجتهدين غير آن امامان مشهور(ائمه اربعه) را نمي توانيم بپذيريم.
در پاسخ اين ايراد بايد گفته شود: به تحقيق از علت منع آن آگاه شده ايم و آن اين است كه مذاهب غير امامان اربعه مشهور نشد و سامان دهي و ضبط نگرديد، چه بسا چيزي به آنان [غير از ائمه اربعه] نسبت داده شود كه آن را نگفته اند و يا چيزي از آثار ايشان فهم شود كه ايشان مرادشان آن نبوده زيرا مذاهب آنان مدافعان و حامياني نداشته كه از آن دفاع كنند و آن را از خللي كه به آن وارد شده بر خلاف اين مذاهب مشهور محافظت نمايند.
اگر بگويند: شما در مورد مذهب امامي غير از ائمه اربعه كه مذهبش تدوين و ضبط و حفظ شده و همانند مذاهب ايشان مدون شده چه مي گوييد؟
در جواب بگوييد: اولاً كسي در حال حاضر از چنين مذهبي آگاهي و خبر ندارد[وجود خارجي ندارد]. اگر هم به فرض چنين مذهبي در حال حاضر وجود داشته باشد و جواز پيروي و انتساب به آن مورد پذيرش قرار گيرد، پيروي از آن جايز نيست مگر براي كسي كه انتساب به آن را اعلام نموده و قولش را به عنوان فتوا تلقي نمايد و از مذهبش دفاع كند.
اما كسي كه انتساب به بعضي از ائمه مشهور را اعلان و آشكار نموده ولي در باطن به غير ايشان منسوب است و به مذهبي جز آن مذهب معتقد است اين عملكرد يقيناً براي وي جايز نيست بلكه اين كار از جنس نفاق و تقيه است، به ويژه كسي كه اموال مختص به اصحاب آن امام مشهور از اوقاف و يا غير آن دريافت نمايد، يا مردم را فريب دهد طوري كه آن ها گمان كنند آن چه را كه او بدان فتوا مي دهد از مذهب آن امام مشهوري است كه در باطن به آن منتسب هستند اين عملكرد قطعاً ناجايز است و آن فريب دادن امت و دروغ بستن بر علماي امت است و هركس چيزي را بر امامان اسلام نسبت دهد كه آن را نگفته اند و بداند كه ايشان خلاف آن را گفته اند چنين شخصي دروغگوست و به خاطر آن سزاوار مجازات است. همچنين اگر كسي كتابي بر مذهب يك امام معين به نگارش درآورد و در آن قول كسي را كه در باطن به وي منسوب است در آن كتاب به رشته تحرير در آورد بدون اين كه آن قول را به گوينده اش نسبت دهد و همچنين اگر كتاب تأليف شده به مذهب معيني اختصاص نداشته باشد ولي مؤلف آن در ظاهر به مذهب امامي معين ولي در باطن به غير ايشان منسوب باشد، پس در آن اقوالي بياورد كه در باطن به وي منسوب است بدون اين كه ذكر نمايد كه در آن اقوالي را آورده اند كه در باطن به وي منسوب است و بدون اين كه مخالفت آن را با مذهبي كه در ظاهر به آن منسوب است بيان دارد تمام اين موارد غلط انداز و فريبكاري است و انجام آن ناجايز است، و مقتضاي اين عملكرد درهم و برهم كردن مذاهب علما و تشويش آن است.
و اگر كسي كه با اين وصف ادعاي اجتهاد نيز داشته باشد قضيه سخت تر و تلخ تر و فساد و تباهي اش بزرگتر و سركشي اش بيشتر مي باشد. چنين عملكردي از كسي پذيرفته نمي شود مگر كسي كه ادوات اجتهاد از شناخت موارد اجماع و اختلاف و بقيه شرايط شناخته شده اجتهاد برايش فراهم شده باشد و اين مستلزم داشتن آگاهي بسيار زياد به سنت و شناخت صحيح آن از نادرست و شناخت مذاهب صحابه و تابعين و آثار منقول از ايشان در اين خصوص مي باشد. به همين دليل امام احمد بر جوانان سخت مي گرفت و مانع مي شد كساني از جوانان هزار حديث و كساني بيشتر از آن را حفظ كنند.
نشانه راستي ادعاي شخصي كه به درجه اجتهاد رسيده اين است كه در سخن گفتن در باره مسائل، استقلال رأي داشته باشد همانطور كه غير او از ائمه مستقل بوده اند و سخن او برگرفته از سخن غير خودش نباشد. اما كسي كه اعتماد نمايد به صرف نقل كلام غير خودش چه به عنوان سخن نيك يا فتوا و دليل: نهايت درجه تلاش چنين شخصي اين است كه آن را بفهمد، ولي چه بسا گاهي آن را نيز خوب نميفهمد يا اين كه آن را تحريف مي كند و تغيير مي دهد. پس چه بسيار دور است درجه اجتهاد از چنين شخصي همانطور كه گفته شده:
فدع عنك الكتابة لست منها و لو سودت وجهك بالمداد
«نويسندگي را كنار بگذار كه تو اهل آن نيستي و لو اين كه تمام صورت خود را با مداد سياه نمايي».
اگر كسي بگويد: در اين مورد كه امام احمد و غير ايشان از امامان از تقليدشان و نوشتن سخنانشان نهي كرده اند چه مي گوييد؛ آنجا كه امام احمد مي فرمايد: سخن من و كلام فلان و فلان را ننويسيد و ياد بگيريد همانطور كه ما ياد گرفته ايم و چنين عباراتي به وفور در ميان سخنانشان يافت مي شود.
در پاسخ اين شبهه بايد گفت: ترديدي در اين نيست كه امام احمدس از آراء فقها و اشتغال به حفظ و فهم و كتابت و مدارسه آن نهي مي كرد و به نگارش آثار صحابه و تابعين، نه كلام بعد از ايشان سفارش مي كرد و به شناخت صحيح آن از نادرستش و برگرفته از آن و قول شاذ مطرح شده در مورد آن فرمان مي داد و بدون هيچ ترديدي اين موضوع از جمله مواردي است كه از نظر اهتمام و توجه و اشتغال به فراگيري آن در درجه نخست قرار دارد.
پس هركس اين شناخت برايش فراهم شده و به درجه نهايي شناخت رسيده باشد همانطور كه امام احمد بدان اشاره فرموده است به تحقيق علمش به علم احمد نزديك شده است. پس ممنوعيت و سختي بر او نيست و روي سخن متوجه ايشان نمي باشد.
بلكه روي سخن در اين منع و انكار متوجه كساني است كه به اين درجه نرسيده و به اين سطح ارتقا نيافته و به اين درك و فهم نرسيده اند جز معدود اشخاص بسيار كمي، همان طور كه اين واقعيت حال اهل اين زمان است بلكه آن حال اكثر مردمان در اكثر ادوار تاريخ است با وجود اين كه بيشتر آنان ادعاي رسيدن به نهايت مقصد و آخرين مدارج را نموده اند حال آنكه اكثر آن ها حتي به درجات ابتدايي هم نرسيده اند. اگر مي خواهي در اين خصوص شناخت حاصل نمايي و به پژوهش بپردازي پس به علم و آگاهي امام احمدس نگاهي بيفكن.
اما علم او به كتاب: همانا ايشانس توجه شديدي به قرآن و فهم آن و علوم قرآن داشتند؛ به يارانش مي فرمود: به تحقيق مردم فهم قرآن را رها كرده اند. اين سخن را از باب ذم و سرزنش به آنان مي گفت. و در مورد قرآن كتابهايي را از جمله ناسخ و منسوخ، مقدم و مؤخر و تفسير كبير را به رشته تحرير درآورد و محتواي آن سخنان صحابه و تابعين مي باشد. او در ميان معاصرين خود در امور زيادي ممتاز شد؛ از جمله وسعت حفظ و فراواني آن، چنان چه در مورد او گفته اند ايشان سيصد هزار حديث را حفظ كرده بود و صحيح آن از نادرستش را از طريق شناخت ثقات از مجروحين مي دانست و در اين علم به اعلي درجه آن رسيده بود.
گر چه در شناخت علل حديث مرفوع بيشتر حفاظ به پاي او رسيده اند ولي احدي از آن ها به شناخت علل آثار موقوف چون او دست نيافته اند. و هركس در سخنان امام احمد در آن مورد تأمل نمايد با شگفتي روبه رو مي شود، و يقين حاصل مي كند بسيار نادر است كسي كه در اين علم، درك و فهمش به اوس رسيده باشد.
و از جمله اين معارف، شناخت فقه الحديث و فهم آن و حلال و حرام و معنايش مي باشد. او عالمترين هم عصران خود به آن علم بود همان طور كه امامان هم عصر او مانند اسحاق و ابي عبيد و غير او به آن شهادت داده اند.
و هركس در اقوال او در فقه و فهم مأخد و مداركش در خصوص آن تأمل نمايد، توانايي فهم و استنباط او را درخواهد يافت. ريزبيني و ظرافت كلامش در اين زمينه گاهي اوقات فهم كلامش را براي بسياري از امامان صاحب اثر كه منسوب به مذهب او هستند مشكل مي نماياند، لذا از اين مأخذ ريز و دقيق به مأخذ ضعيف ديگري عدول مي كنند و آن را از غير اهل مذهب خود دريافت ميدارند، به سبب آن خلل فراواني در فهم كلام امام ايجاد مي شود و آن را بر غير آن چه بايستي حمل گردد حمل و تطبيق مي كنند.
جوينده و طالب در مذهب او به چيزي احتياج ندارد مگر به فهم و امعان نظر در كلامش.
به تحقيق از فهم و علم او چيزهايي روايت شده كه باعث شگفتي و حيرت شده است و چرا چنين نباشد وقتي كه هيچ مسأله اي نيست كه بر صحابه و تابعين و بعد از ايشان ارائه شده و در آن سخن گفته اند مگر اين كه آن را دانسته و علم او به آن احاطه پيدا كرده و مأخذ آن مسئله را فهميده و حقيقت آن را درك نموده است. و همچنين بر اقوال عموم فقهاي شهرها و ائمه سرزمينها آگاهي و آشنايي داشته است همان گونه كه براي مالك، اوزاعي و ثوري و غير ايشان اين ويژگي فراهم شده بود.
تمام علم امامان و فتواهايشان بر امام احمد عرضه شد و در خصوص آن اظهارنظر فرمود و گروهي مسائل امام مالك و فتواي ايشان از كتاب موطأ و غير آن را بر او عرضه كردند؛ در مورد آن پاسخ داد. اين موضوع را حنبلي و غير حنبلي از امام احمد نقل كرده است. اسحاق بن منصور تمام مسائل ثوري را بر ايشان عرضه كرد و در باره آن پاسخ داد. در آغاز به كتابت تأليفات اصحاب ابوحنيفه و فهم آن و فهم منابع آن در فقه و آن چه را بدان دريافت كرده بودند پرداخت. ايشان مدتي در مجلس امام شافعي بود و با او مناظره نموده و از او كسب علم كرد.
شافعيس در مورد امام احمد شهادت داد. اين شهادتهاي گران سنگ و بزرگ در مورد فقه و علم امام احمد صورت گرفت درحالي كه هنوز جوان بود و به سن كهولت نرسيده بود.
پر واضح است هركس تمام اين علوم را درك و فهم كند و در آن به بالندگي برسد، پس شناخت حوادث و پاسخگويي در مورد آن با توجه به آن اصول مضبوط و مأخذ شناخته شده آسان ترين چيز در نزدش خواهد بود.
به همين جهت ابوثور در مورد امام احمد چنين مي گويد: هرگاه در خصوص مسأله اي از احمد سؤال مي شد گويي كه علم دنيا لوحي است در مقابل ديدگانش.
يا چنين گفته كه هيچ سنت صحيحي از پيامبره سراغ ندارم مگر اين كه علم او بر آن احاطه پيدا كرده است، كوشاترين مردمان در تبعيت از سنت صحيحي بود كه معارض قوي با آن در تعارض نبود و تمسك و استناد به آن چه صحيح نبود و يا معارض خيلي جدي داشت را رها مي نمود.
سلفن به سبب نزديكي دورانشان به عصر نبوت و آشنايي و ارتباط زيادشان با كلام صحابه و تابعين و دوران بعد ايشان احاديث شاذي را كه بدان عمل نميشد را مي شناختند و آن را كنار مي گذاشتند و اكتفا مي كردند به آن چه كه سلف بدان عمل مي كردند.
آنان چيزهايي را مي دانستند كه كسان بعد از ايشان از آن بي بهره هستند.
به همين سبب امامان در اين حوزه از علم و آگاهي به چيزهايي شناخت و آگاهي پيدا كردند و چيزهايي از آن مي دانستند كه هرگز نسلهاي پس از آن ها به اين شناخت و آگاهي نمي رسند، كساني كه به لحاظ گذشت زمان و دوري ايشان از صدر اسلام مگر از طريق كتب حديث، سنت به آن ها نرسيده است.
هرگاه اين مطلب را درك نمودي و آن را آموختي: پس اين نصيحتي است براي تو اي طالب مذهب اين امام، كه تنها و خالصانه براي وجه الله تعالي تو را نصحيت ميكنم زيرا به درستي كه مؤمن كسي است كه آن چه براي خود مي پسندد، براي برادرش نيز بپسندد.[2]
زينهار! زينهار! كه نفس خود را در مقامي تصور ننمايي كه بر آن چه امام بر آن آگاهي و علم پيدا نكرده، اطلاع حاصل كرده اي، و در فهم مسائل به درجه اي رسيده اي كه ايشان نرسيده است، كسي كه فضل و برتري فهمش در مسائل براي صاحبان فهم پس از خودش آشكار و ظاهر شده است.
پس لازم است كه تمام همت و تلاش خود را در فهم آن چه از كتاب و سنت به گونه اي كه شرح آن گذشت و اين امام به آن اشاره كرده متمركز نمايي. سپس بعد از آن بر فهم كلام اين امام نه تنها در مسائل اسلام بلكه در تمام مسائل علم همت گمار.
منظورم مسائل ايمان به الله، ملائكه، كتابهاي آسماني، پيامبران و روز آخرت نيست كه در اصطلاح بسياري از علما به علم سنه نامگذاري شده است.
همانا اين امام در قله اين علم قرار دارد و به تحقيق در مسائلي در اين خصوص دچار محنت و سختي گرديد و به خاطر خداوند در اين گرفتاري و امتحان سخت پايداري پيشه كرد و قاطبه مسلمانان از سخني كه ايشان در اين زمينه گفت و جايگاهي كه در آن قرار گرفت راضي و خرسند شدند و همگان گواهي دادند كه او امام سنه است و اگر او نبود مردم راه كفر را در پيش مي گرفتند.
پس كسي كه جايگاهش در علم سنت در اين درجه قرار دارد، چگونه نيازمند دريافت اين علم از سخنان يكي از علماي غير خودش است، بويژه براي كسي كه به مذهب او منتسب است. پس در تمام مسائل اين باب به كلام او پايبند باش و از بيشتر چيزهاي تازه پيدا شده روي بگردان، مسلمانان نيازي به آن چه تازه ظاهر شده است ندارند بلكه آنان را از فراگيري علم مفيد باز مي دارد و كينه و دشمني را در ميانشان برمي انگيزاند و موجب بروز جدل زياد و ايجاد دشمني ها در دنيا مي گردد همان چيزي كه در نزد اين امام و سايرين از سلف پيشين از آن نهي شده و برحذر داشته اند.
و همچنين در علم احسان؛ و آن علم مراقبت و خشيت است، امام احمد در قله آن قرار داشت همچنان كه در علم اسلام و ايمان آيت و نشانه بزرگي بود. ليكن در اين علم بر تحقيق اعمال تكيه نمود نه تزويق و حلاوت احوال؛ به همين خاطر ايشان در اين راستا جز مأثور به جاي مانده از سلف چيزي از خلف متأخر دريافت نكرد.
به تحقيق امام احمدس در تمام علوم خود به سنت استناد كرده است و شايسته نمي ديد چيزي از اقوال و بويژه در علم ايمان و احسان در سخنانش بكار ببرد مگر اين كه سلف صالح آن را بكار برده باشند.
اما در خصوص علم اسلام: در قضاياي پيش آمده اي به خاطر نياز به آن پاسخ ميداد كه در مورد آن كسي پيش از او سخن نگفته بود. با وجود اين ياران خود را برحذر مي داشت كه در مسائلي كه در آن امام و راهنما ندارد سخن بگويند و غالباً ايشان در مورد مسائلي پاسخ مي داد كه پيش از او در مورد آن سخن گفته باشند و نيز در مورد مسائلي كه مورد نياز بود و به خاطر وقوع و رويداد آن، دانستن حكم آن ناگزير بود. اما در مسائلي كه فقها بدان مي پردازند كه واقع نميشود يا به ندرت به وقوع مي پيوندد منجر به اطاله سخن در مورد آن مي گردد و فايده ناچيزي دارد و مشغول شدن به آن مانع پرداختن به چيزهاي مهمتري ميگردد كه نياز به شناخت آن ضروري است امامس رويارويي و جدل زياد را شايسته و روا نمي دانست و نيز گسترش و توسعه قيل و قال در چيزي از علوم و معارف و احوال را جايز نمي شمرد. بلكه در خصوص آن تنها به مراجعه به آثار بسنده مي كرد و به فهم معاني آن تشويق مي فرمود نه سخن پردازي و زياده گويي پيرامون آن. سخن پردازي فراوان در آن را به حمد خداوند به خاطر ناتواني و جهل به آن رها نمي كرد بلكه به سبب پرهيزگاري و فضل و اكتفا به سنت، كه همانا به استناد به آن كفايت حاصل مي شود و با اقتدا به سلف صالح از صحابه و تابعين هدايت فراهم مي گردد.
پس اگر تو اين نصيحت و خيرخواهي را قبول كردي و راه و روش صحيح را در پيش گرفتي، پس همت استوار بدار در اين كه الفاظ و عبارات كتاب و سنت را حفظ نمايي، سپس بر معاني آن به آن چه سلف اين امت و ائمه اش فرموده اند علم و آگاهي تحصيل كن. پس از حفظ عبارات كتاب و سنت و حفظ سخنان صحابه و تابعين و فتاواي ايشان و كلام ائمه شهرها و شناخت كلام امام احمد و ضبط و فراگيري حروف و معاني آن و سعي و تلاش در فهم و درك آن هرگاه به اين مرتبه از علم رسيدي مپندار كه به انتهاي آن رسيده اي بلكه تنها طلبه اي از جمله طالبان تحت تعليم هستي. حتي اگر اين معارف و آن چه را كه در زمان امام احمد موجود بوده را فراگيري و چنان بپنداري كه در اين راه به پايان و انتهاي كار خود و به آن چه سلف رسيده اند دست يافته اي سخت در اشتباه هستي.
زينهار! زينهار! كه حفظ اين علومي را كه به آن اشاره نمودم و دقت در نگهداري و حفاظت نصوص و آثار و اعتماد به آن را رها نكني، و سرگرم ستيزه جويي و مجادله و قيل و قال زياد و ترجيح بعضي از اقوال بر بعضي ديگر كه عقلت آن را نيك بدارد و بپسندد، شوي؛ كه در حقيقت نمي تواني گوينده اين اقوال را از هم تشخيص دهي كه آيا آن از جانب سلف - كه سخنانشان اعتبار دارد- صادر شده يا سوي از غير اهل عدل و انصاف.
زينهار! كه تو را برحذر مي دارم از اين كه در مورد كتاب خداوند و حديث رسول اللهه سخن بگويي مگر به آن چه سلف فرموده اند همانطور كه امام تو به آن اشاره كرد، در غير اين صورت علم مفيد را از دست داده اي و عمر خود را تباه كرده اي. زيرا علم مفيد تنها چيزي است كه در سينه ها ضبط و نگهداري گرديد و آن از پيامبره يا سلف صالح داراي اثر به ما رسيده است. و علم مفيد اين نيست كه بگويي رأي و نظر تو اين است و رأي و نظر من اين؛
صحابه و پس از ايشان از كساني كه هرگاه به آنان اقتدا نمايي هدايت پيدا ميكني از اين كار نهي كرده اند.
چگونه براي تو درست و روا باشد كه ادعاي انتساب به امام[يكي از ائمه چهارگانه] داشته باشي در حالي كه در مخالفت با او پافشاري كني و از علوم و اعمال و راه و روش او گريزان باشي.
بدان- خداوند تو را توفيق عنايت فرمايد- همانا هر زماني كه به پيمودن اين طريقه مشغول شوي و در حقيقت راه رسيدن به خداوند را بپيمايي، و خوف و خشيت خداوند در كار آوري و نفس خويش تزكيه بداري و در چشم انداز خود نسبت به احوال امامان سلف، آنان را نيك سرانجام ببيني، خداوند به امر خود علم تو را فزوني ببخشد و بر حرمت و جايگاه تو بيفزايد و براي تو چيزي حاصل گردد كه تو را از مخالفت كردن با مسلمين فارغ نمايد. پس خود را به سان يك داور و قاضي بر تمام فرق مؤمنين قرار مده، چنان كه بپنداري علمي به تو داده شده كه به كسي جز تو عطا نشده و به جايگاه و مرتبه اي رسيده اي كه كسي جز تو به آن نائل نشده است.
پس خداوند بيامرزد كسي را كه از جهت علم و عمل و درون ظن رفيعي به نفس خود داشته و نيكوترين ظن به سلف داشته باشد و در نفس خود نقصان ببيند و در سلف كمال و هرگز ائمه دين را مورد حمله قرار ندهد به ويژه كساني همچون امام احمد را و علي الخصوص اگر آن كس از منسوبين به او باشد.
و اگر تو از پذيرش اين نصيحت و خيرخواهي روي برمي تابي و روش و طريقه جدال و ستيزه جويي را در پيش مي گيري و مرتكب چيزي مي شوي كه از انجام آن منع شده اي از قبيل پيچاندن سخن و پرگويي و به درازا كشاندن كلام و شغل و پيشه ات اين شده بر ائمه مسلمانان خرده بگيري و عيب و ايراد ائمه دين را جستجو و تفتيش نمايي، همانا بر نفس تو جز نخوت و غرور افزوده نگردد و جز محبت رياست و برتري در روي زمين و دوري از حق و نزديكي به باطل نصيب تو نشود و در اين وادي سرانجام خواهي گفت: چرا نگويم در حالي كه در كلام و ميدان امتحان و آزمون از غير خود شايسته ترم و چه كسي عالمتر از من است و چه كسي فقيه تر از من است، همانطور كه در حديث آمده است اين سخنان را كسي از اين امت مي گويد كه هيزم آتش باشد. و خداوند ما و شما را از اين فضاحت و رسوايي محافظت فرمايد و ما و شما را توفيق دهد به منت و كرمش نصحيت پذير باشيم همانا او ارحم الراحمين و اكرم الاكرمين است.
پس اگر سربرتافتي و اصرار نمودي كه همانا علم و تفقه تنها نقل سخن و كثرت بحث و جدال بر آن است، و هركس در اين خصوص كارش را توسعه دهد و از عيب و ايراد ائمه با نظر و استدلال پرده بردارد عالمتر از كسي است كه به اين كار اشتغال ندارد و هركس در اين ميدان سخن كم بگويد از علم و فقه بي بهره است.
پس به تو مي گويم: نقطه انحراف گروههايي از اهل ضلالت همين بوده كه گمان كرده اند كه خلف به جهت برتريشان در كثرت قيل و قال از سلف عالمترند. ما از چنين سخناني در بارگاه خداوند اعلام برائت و بيزاري مي كنيم و اگر اين سخن راست باشد سران معتزله و رافضي بايستي از سلف امت و ائمه آن عالمتر باشند.
در كلام سران معتزله مانند عبدالجبار احمد همداني و غير او و كثرت بحوث و جدالش و دايره وسيعش در فراواني سخنانش و همچنين كسان ديگري از اهل كلام از ساير گروهها تأمل نما.
و نيز ساير نويسندگان در حوزه هاي ديگر كلام و فقه فقهاي طوايف دقت كن؛ چگونه در هر مسأله اي سخن را به درازا كشانده اند. و ائمه آن ها در خصوص آن مسائل سخن نگفته اند و آن را مورد تأييد و تقرير قرار نداده اند. آيا رواست كسي بر اين باور باشد كه آنان را به سبب كثرت مقال فاضلتر از ائمه اسلام مانند، سعيد بن مسيب، حسن، عطاء، نخعي، ثوري، ليث، اوزاعي، مالك، شافعي، احمد، اسحاق، ابي عبيد و امثال ايشان بداند.
تابعين دايره كلام را بسي بيشتر از صحابه توسعه داده اند. آيا كسي از مسلمانان بر اين باور است كه تابعين از علماي صحابه عالمتر هستند. در اين فرموده رسول اللهه تأمل كن كه مي فرمايد:|الْإِيمَانُ يَمَانٍ وَالْفِقْهُ يَمَانٍ وَالْحِكْمَةُ يَمَانِيَةٌ|[3] «ايمان، فقه و حكمت در يمن است». پيامبره اين سخن را در مدح و فضيلت اهل يمن فرمود و بر فقه و ايمان ايشان شهادت داده است و بدين سبب ايمان و فقه را به اهل آن نسبت داده زيرا در فقه، ايمان و حكمت به نهايت كمال رسيده اند.
هيچ دسته اي از علماي مسلمانان را سراغ ندارم كه از اهل يمن سخن كمتر گفته باشند، و در ميان سلف و خلف از ايشان كمتر جدل كرده باشند.
اين حديث به اين مهم اشاره دارد كه همانا علم و فقه پسنديده در لسان شارع عبارت است از: علم به خداوند كه موجب پيدايش حب و محبت و جلال و تعظيم او باشد، و هر دوي آن با وجود علم؛ به چيز ديگري از جمله انجام اوامر خداوند و پرهيز از نواهي او نيازمند است. همان طور كه علماي اهل يمن در گذشته مانند ابوموسي اشعري، ابومسلم خولاني، اويس و ديگران چنين بوده اند.
بدون اضافه كردن چيزي به آن، هركس اقوال بعضي از مردم را به بعضي ديگر بكوبد و در ايراد و لغزشهاي آن ها زياد جستجو كند، حال آنكه اكثر ائمه در مسائل جزئي كه ايرادي بر علم و امامتشان وارد نمي كند دچار خطا شده اند - كه در محاسن و كثرت صواب و حسن مقاصد و ياري نمودن دين از جانب ايشان گم شده است - و جهت كاويدن خطاهاي ايشان قد علم نمايد دچار عمل ناپسند و ناستوده اي شده است، به ويژه در بيشتر مسائلي كه خطاي آن زيان و ضرري وارد نكند و در پرده برداشتن از خطاي ايشان و بيان آن فايده اي حاصل نگردد. همچنين بحث هاي زياد در بيشتر علوم نفعي در دين ندارد بلكه موجب غفلت از خداوند و سرگرم شدن به آن و قساوت قلب از ذكر او مي شود و حب جاه و رياست بر خلق را براي صاحبانش به ارمغان مي آورد. بنابراين چنين چيزي ناپسند است، پيامبره از علمي كه فايده نبخشد به خداوند پناه مي برد و در حديث از او روايت شده كه فرمود:|سَلُوا اللَّهَ عِلْمًا نَافِعًا وَتَعَوَّذُوا بِاللَّهِ مِنْ عِلْمٍ لَا يَنْفَعُ|[4] «از خداوند علم مفيد را درخواست نماييد و از علمي كه فايده بخش نيست به خداوند پناه ببريد».
و در حديث همچنين روايت شده:|إِنَّ مِنْ الْعِلْمِ جَهْلًا|[5] «همانا بعضي از علم [مانند] جهل است». و پيامبره به درازا كشاندن سخن و زياد پيچاندن كلام را ناپسند مي داشت.
اختصار گويي(كوتاه اما پر فايده) در سخن را دوست داشت و در اين خصوص احاديث فراوانياز او روايت شده كه ذكر آن موجب طولاني شدن اين مقوله ميگردد.
امام احمد و ائمه اهل حديث مانند يحيي القطان و ابن مهدي و ديگران مبادرت و اقدام به رد كلام اهل بدعت را به جنس سخنانشان از قياسهاي كلامي و دلايل عقلي را ناپسند مي دانستند. هرگاه لزوم رد بر آنان را احساس مي كردند، در صورت موجود بودن نصوص كتاب و سنت و كلام سلف آن را رد مي كردند و گر نه سكوت را سالم تر مي ديدند.
ابن مبارك يا غير ايشان از ائمه مي گويد: اهل سنت نزد ما به كسي گفته نمي شود بر عليه اهل هوا و آرزو رد نمايد بلكه بر كسي اطلاق مي گردد كه در برابر آنان سكوت اختيار كند.
اين مطلب را از اين جهت ناپسند داشته اند كه مشغول شدن زياد به آن مانع بهره مندي از عمل به مقتضاي علمي مي شود كه پيامبره آن را آورده كه همانا كفايت تنها در آن است و هركس به آن بسنده و كفايت نكند پس خداوند وي را بي نياز نگرداند!
تمام آن چه را در اين گفتار بيان نمودم، خود بر اين موضوع آگاه هستم كه به درستي اهل جدال و دشمني، مناقشه تند و شديدي در مورد آن خواهند داشت و با شدت تمام بر آن اعتراض خواهند كرد ليكن هرگاه حق آشكار گردد پيروان خود را خواهد يافت و توجه و همراهي به كسي كه در مورد آن به نزاع و ستيزه جويي و پرگويي و معركه گيري بپردازد را وانهاده و به حق مي گروند.
از اينجاست كه اين نتيجه گرفته مي شود؛ همانا علم امام احمد و كساني از ائمه[ابوحنيفه، مالك و شافعي] ن كه در اين راه با او هم مسير بوده اند و بر سبيل او طي طريق نموده اند، اعلم علوم امت و گرانقدرترين و عالي ترين آن است و بدرستي براي كسي كه خداوند وي را به سوي حق رهنمون كرده بسنده و كافي است و هركس را كه خداوند نوري به وي نبخشد بهره اي از نور نخواهد داشت.
+ وَمَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ_[6]
[1] حجر 9
[2] اشاره به اين حديث نبوي دارد كه در صحيحين آمده است:«لَا يُؤْمِنُ أَحَدُكُمْ حَتَّى يُحِبَّ لِأَخِيهِ مَا يُحِبُّ لِنَفْسِهِ»
[3] رواه مسلم
[4] رواه ابن ماجه
[5] رواه ابي داود
[6] نور 40
بسم الله الرحمن الرحیم